کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (اِخ ) ابواحمد قاسم بن علی بن جعفر بزاردوری ، معروف به بارد. از مردم بغداد بود و در زمره ٔ محدثان بشمار میرفت و در ماه ربیعالاول سال 367 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ).
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (اِخ ) ابوالفرج محمدبن عبیداﷲ، شاعر بغدادی معروف به بارد. از محدثان بود.وی از ابوبکر شبلی حکایاتی روایت کرد و ابوالحسن احمدبن علی طوری ازو روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (اِخ ) لقب محمد ابوجعفربن احمدبن محمدبن یحیی بن عبدالجباربن عبدالرحمن قاری مؤذن ، اصلاً از مرو اهل بغداد بود و به بارد شهرت داشت . از اسماعیل بن محمدبن اسماعیل مولی بنی هاشم و جماعتی از مردم کوفه حدیث کرد و محمدبن مظفر حافظ ابوالحسین مح...
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (اِخ ) لقبی که بغلط و عداوت به حمادبن اسحاق بن ابراهیم ماهان ارجانی فارسی معروف بموصلی داده اند.
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (ع ص )سرد. ضد حار، خواه بقوه باشد یا بفعل . براد. (از قطر المحیط). سرد و سردی کننده . (غیاث ). سرد و خنک . (آنندراج ). سرد. (دِمزن ).- عیش بارد ؛ زندگانی گوارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- ماء البارد ؛ آب سرد و خنک . (منتهی الارب ).- مغن...
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ](اِخ ) (سرد) و آن مکانی است که در جنوب فلسطین در نزدیکی چاه لحی رائی واقع است . (سفر پیدایش 16 : 14).و بعضی بر آنند که الخلاصة حالیه که تخمیناً 12 میل بطرف جنوب بئر شبع واقع میباشد همان بارد است و دیگران ، بر اینکه البرید بارد است . (قامو...
-
جستوجو در متن
-
هشت طبع
لغتنامه دهخدا
هشت طبع. [ هََ طَ ] (اِ مرکب ) گویند طباع هشت باشد: حار، بارد، رَطْب ، یابس ، حار رطب ، حار یابس ، بارد رطب ، بارد یابس : هم با عدم پیاده فرورو به هشت طبعهم با قدم سوار برون ران به هفت خوان .خاقانی .
-
باقر
لغتنامه دهخدا
باقر. [ ق ِ ] (اِخ )از شعرای پارسی گوی و از سادات یزد بود. از اوست :آن شب که بلا بر این ستمکش بارداز دیده ٔ شب شراب بی غش بارددر گریه ندیده ای بدین بوالعجبی کز دیده بجای آب ، آتش بارد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202).
-
شکیر
لغتنامه دهخدا
شکیر. [ ش ُ ک َ ] (اِخ ) کوهی است به اندلس که همواره برف بارد بر آن . (منتهی الارب ).
-
مهبار
لغتنامه دهخدا
مهبار. [ م َ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ ماه . چیزی که از آن ماه بارد. || کنایه از روشن و درخشان : هم ماه بارد از لب خندانش هم مهر ریزد از کف مهبارش .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 209).
-
گنده بهار
لغتنامه دهخدا
گنده بهار. [ گ َ دَ / دِ ب َ ] (اِ مرکب ) بارانی که در فصل سرما بارد. (آنندراج ).
-
کافوربیز
لغتنامه دهخدا
کافوربیز. (نف مرکب ) کافور بیزنده . کافوربار.- ابر کافوربیز ؛ ابری که برف بارد.
-
زیژ
لغتنامه دهخدا
زیژ. (اِ) برف و ثلج . (ناظم الاطباء). ریزه های برف و برف ریزه ها باشد که از هوابه هنگام سرما بارد. (آنندراج ). رجوع به زیز شود.
-
هفا
لغتنامه دهخدا
هفا. [ هََ ] (ع اِ) باران که باری بارد و باری ایستد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).