کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارت
لغتنامه دهخدا
بارت . (اِخ ) هاینریش . یکی از مشاهیر سیاحان جغرافی دان آلمان است . وی در سواحل ایتالیا و بحر سفید مدت مدیدی سیاحت کردو درباره ٔ دریای مذکور اثری منتشر ساخته آنگاه جزو گروه سیاحانی که بریاست ریچاردسون بافریقا میرفتند درآمده از سال 1849 تا 1854 م . پن...
-
واژههای مشابه
-
بارت و بورت
لغتنامه دهخدا
بارت و بورت . [ ت ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه به معنی هارت و هورت . رجوع به هارت و هورت شود.
-
واژههای همآوا
-
بارة
لغتنامه دهخدا
بارة. [ رَ ] (اِخ ) شهر کوچک و ناحیه ای است از نواحی حلب و در آنجا قلعه ای است که دارای بوستانها است و آنرا زاویةالباره نامند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: در زمان جنگهای صلیبی این قصبه و نقاط همجوارش پر از باغها...
-
بعرة
لغتنامه دهخدا
بعرة. [ ب َ رَ ] بَعر یکی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد بَعر و بَعَر، یعنی یک پشکل . (ناظم الاطباء). بشک . ج ، ابعار. (مهذب الاسماء). سرگین شتر و گوسفند و آهو، بفارسی آنراپشک گویند. (غیاث ). و رجوع به بعر شود : نزد مخدوم فضل تو ...
-
بعرة
لغتنامه دهخدا
بعرة. [ ب َ ع َ رَ ] (ع اِ) سر نره . (آنندراج ) (منتهی الارب ). سر نره و حشفه . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
بارحمت
لغتنامه دهخدا
بارحمت . [ رَ م َ ] (ص مرکب ) دارای رحمت . بخشایش گر. بخشایش کننده : وگر بارت ندادند اندرین دربر ایشان ابر بارحمت مباراد. ناصرخسرو.رجوع به «با» شود.
-
بر و فرود
لغتنامه دهخدا
بر و فرود. [ ب َ رُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) فراز و نشیب و بلند و پست و بلندی و پستی . (از برهان ). اوج و حضیض . پست و بلند:چون بوددرست کار و بارت بندیش بر و فرود کارت .نظامی .
-
خان سپنجی
لغتنامه دهخدا
خان سپنجی . [ ن ِ س ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاروانسرای سپنجی و کنایه از این جهان گذران است : نانت در انبان نهادستند و بارت را بخرخویش را تا ساکن خان سپنجی نشمری .؟
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزمودن . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کاسد شدن : بارت السوق ؛ کاسد شد بازار و بارت السلعة؛ بواراً کذلک . (منتهی الارب ) (ناظم ...
-
مهند
لغتنامه دهخدا
مهند. [م ُ هََ ن ْ ن َ ] (ع ص ) شمشیر که از آهن هندی زده باشند. (منتهی الارب ). هندوانی . شمشیر هندی : چون علوی و حسینی است ستوده دو طرف او چنان دو حد مهند. منوچهری .حاجب بارت سپهداری که در میدان چرخ حزم را پیوسته با تیغ مهند میرود.انوری (دیوان چ نفی...
-
پله
لغتنامه دهخدا
پله . [ پ َ ل ْ / ل ِ ] (اِ) بمعنی درجه و مرتبه باشد. (برهان ). || هر مرتبه و پایه از نردبان را گویند و به این معنی با ثانی مخفف هم درست است .(برهان قاطع). || ترازو (؟). (غیاث اللغات ). || کفه . کپه . کپه ٔ ترازو : کار بی دانش مکن چون خرمَنِه در تراز...
-
مؤمنات
لغتنامه دهخدا
مؤمنات . [ م ُءْ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤمنة. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده . زنان باایمان . (یادداشت مؤلف ) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه . منوچهری .جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق ...