کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارای
لغتنامه دهخدا
بارای . (ص مرکب ) در اصل : بارأی . دانشمند. خردمند. صاحب رای نیکو : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم . فردوسی .بشاه جهان گفت بوزرجمهرکه ای شاه باداد و با رای و مهر. فردوسی .شکیبا و باهوش و رای و خردهزبر ژیان را بدام آورد. فردوسی...
-
بارای
لغتنامه دهخدا
بارای . [ کذا ] (اِ) جانوریست که از آتش خیزد . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 529) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).
-
واژههای مشابه
-
بارای کند
لغتنامه دهخدا
بارای کند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) رجوع به باراهی کند شود.
-
جستوجو در متن
-
باراهی کند
لغتنامه دهخدا
باراهی کند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) بارای کند. گیاهی هندی . (ناظم الاطباء). بیخی است هندی . (الفاظ الادویه ٔ هندی ) (دِمزن ).
-
شیروی
لغتنامه دهخدا
شیروی . (اِخ ) شیرو. شیرویه . نام پسر بهرام که سپهسالار نوشیروان بود. (فرهنگ لغات ولف ) : سپهدار شیروی بهرام بودکه در جنگ بارای و آرام بود.فردوسی .
-
باکام
لغتنامه دهخدا
باکام . (ص مرکب ) (از با+ کام ) برمراد. بامراد. پیروز. فیروز. کامیاب . فیروزمند. پیروزمند. مظفر : چو آگاهی آمد ز دانا بشاه که باکام و با شادی آمد ز راه . فردوسی .و بهرام با مالهای بسیار بازگشت پیروز و باکام [ از هند ]. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82). و...
-
رای مند
لغتنامه دهخدا
رای مند. [ م َ ] (ص مرکب ) خداوند رای . بارای . باتدبیر. عاقل . خردمند. باعقل . بخرد : خنک مرد داننده ٔ رای مندبه دل بی گناه و به تن بی گزند.اسدی .
-
باناز
لغتنامه دهخدا
باناز. (ص مرکب ) (از: با+ ناز) که ناز دارد. نازدار. پرناز : سمن بوی خوبان باناز و شرم همه پیش کسری برفتند نرم . فردوسی .دلارای و بارای و باناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .باناز وبی نیاز به بیداری و به خواب بر تن حریر بودت و در گوش بانگ ز...
-
ورجمند
لغتنامه دهخدا
ورجمند. [ وَ م َ ] (ص مرکب ) ارجمند. (یادداشت مؤلف ) : ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج نامداری که از او نام همی گیرد نام . لامعی .|| دارنده ٔ فره ٔ ایزدی . خداوند ارج . (فرهنگ فارسی معین ) : سام نریمان [ را ] پرسیدند که ای پیروزگر سالار، آرایش رزم...
-
ناباک
لغتنامه دهخدا
ناباک . (ص مرکب )بی باک . بی ترس . بی پروا. دلیر. (ناظم الاطباء). متهور.جسور. بی واهمه . نترس . بی بیم . بی احتیاط : دلش تیزتر گشت و ناباک شدگشاده زبان سوی ضحاک شد. فردوسی .دوات و قلم خواست ناباک زن به آرام بنشست بارای زن . فردوسی .چو آواز بشنید نابا...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از سلاطین اشکانی و لقبش اردوان بزرگ بود. (ولف ). پادشاه اشکانی پسر هرمز و ملقب به روشن . (مفاتیح یادداشت بخط مؤلف ) : چو زو بگذری نامدار اردوان خردمند و بارای و روشن روان چو بنشست بهرام از اشکانیان ببخشید گنجی به ارزان...
-
تیزی کردن
لغتنامه دهخدا
تیزی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تندی کردن . خشم گرفتن . بدخوئی کردن . مقابل بردباری : بدو گفت کای شاه تیزی مکن که اکنون دگر گشت ما را سخن . فردوسی .ستون خرد بردباری بودچو تیزی کند تن به خواری بود. فردوسی .سخنهایشان بشنو و گو سخن کسی تیز گوید تو تیز...
-
هنری
لغتنامه دهخدا
هنری . [ هَُن َ ] (ص نسبی ) اهل هنر. هنرمند. هنرور : خواجه ٔ سید ابوسهل رئیس الرؤسااحمدبن الحسن آن بارخدای هنری . فرخی .آن هنری خواجه ٔ جلیل چو دریاست با هنربیشمار و گوهر بی عد. منوچهری .آفرین زآن هنری مرکب فرخ پی توکه به یک شب ز بلاساغون آید به طرا...