کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باران گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باران عید
لغتنامه دهخدا
باران عید. [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف باران روز عید که گذشت . (آنندراج ). رجوع به باران روز عید شود.
-
باران کردن
لغتنامه دهخدا
باران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باران آوردن . باران باریدن و بمجاز بمعنی نزده رقصیدن آید : با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند.ناصرخسرو.
-
باران کمان
لغتنامه دهخدا
باران کمان . [ ن ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف باران تیر. تیر بسیار. رجوع به باران تیر شود. در آنندراج این ترکیب بدینسان آمده : بمعنی خود، اوحدالدین انوری گوید : نگهای علم در سپهر پیچدباران کمان بی بخار باشد (؟).(از آنندراج ) (از بهارعجم ).
-
باران دیده
لغتنامه دهخدا
باران دیده . [ دی دَ /دِ ] (نف مرکب ) آنچه باران بدان رسیده و تر کرده باشد، چون کشت باران دیده . میرزا رضی دانش : در پناه چشم تر دانش ز آتش ایمنم نیست از آفت زیانی کشت باران دیده را.قپلان بیگ ، رباعی : خون گشته مرا ز هجر یاران دیده زین غم شده چون سیل...
-
باران رسیده
لغتنامه دهخدا
باران رسیده . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) باران دیده . آنچه باران آنرا تر کرده باشد. متمطِّر. (منتهی الارب ). باران زده . (دِمزن ) : شه چو باران رسیده ریحانی کرد بر تشنگان گل افشانی .نظامی .
-
باران ریز
لغتنامه دهخدا
باران ریز. (اِ مرکب ) بمعنی آبریز و میزاب و ناودان . (آنندراج ). ناودان و میزاب . (ناظم الاطباء). مدرار. (ترجمان القرآن ).
-
باران زائی
لغتنامه دهخدا
باران زائی . (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97). از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان ، از طوایف کرمان و بلوچستان ، و مرکب از 3000 خانوار است که در قلاع وزک ، شستون ، هاشک سکونت دارند.
-
باران زده
لغتنامه دهخدا
باران زده . [ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) باران دیده . میرحسن دهلوی : با رخ خوی کرده بر بام آمدی چون گل نوخاسته باران زده . (ازآنندراج )و رجوع به دِمزن شود.
-
باران سنج
لغتنامه دهخدا
باران سنج . [ س َ ] (اِ مرکب ) آلتی است که برای سنجش و اندازه گیری مقدار بارانی که در محل و زمان معین نازل میشود، بکار می رود.
-
باران ناک
لغتنامه دهخدا
باران ناک . (ص مرکب ) بارانی ومنسوب به باران . (ناظم الاطباء). رجوع به ناک شود.
-
چراغ باران
لغتنامه دهخدا
چراغ باران . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، چراغان . چراغانی . چراغونی . چراغبارون . چراغبارونی . رجوع به چراغان و چراغانی شود.
-
چشمه باران
لغتنامه دهخدا
چشمه باران . [ چ َ م َ ] (ِا خ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع چولائی از بلوکات مشهد مقدس است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 231).
-
گل باران کردن
لغتنامه دهخدا
گل باران کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریختن و پاشیدن گل بر سر عروس یا داماد.
-
گلوله باران کردن
لغتنامه دهخدا
گلوله باران کردن . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گلوله باران کردن کسی را؛ افکندن گلوله به کسی از هر طرف . انداختن گلوله کسی را از هر سو. رجوع به گلوله شود.
-
گوله باران کردن
لغتنامه دهخدا
گوله باران کردن . [ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به گلوله باران کردن شود.