کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باران زائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باران زائی
لغتنامه دهخدا
باران زائی . (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97). از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان ، از طوایف کرمان و بلوچستان ، و مرکب از 3000 خانوار است که در قلاع وزک ، شستون ، هاشک سکونت دارند.
-
واژههای مشابه
-
گل باران
لغتنامه دهخدا
گل باران . [ گ ُ ] (اِمص مرکب ) گلریزان . گل پاشان . و رجوع به گل باران کردن شود.
-
ستاره باران
لغتنامه دهخدا
ستاره باران . [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پرستاره . در بیت زیر مجازاً، پرگل : از شاخ شکوفه ریز گویی کرده ست فلک ستاره باران .خاقانی .
-
آب باران
لغتنامه دهخدا
آب باران .[ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماءالمطر. (تحفه ).
-
آب باران
لغتنامه دهخدا
آب باران . (اِخ ) ناحیتی خوش آب و هوا از مضافات کابل : اگرچه جای خوش کابل آب باران است بهشت روی زمین خواجه ٔ سه یاران است .؟
-
سنگ باران
لغتنامه دهخدا
سنگ باران . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگسار. (آنندراج ) : سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیت او قصد عنای تو کند. منوچهری .برخلاف عادت اصحاب فیل است ای عجب بر سر مرغان کعبه سنگ باران آمده . خاقانی .سنگ باران امر لعنت بادبر زن نیک تا به بد چه رسد.خاقا...
-
سنگ باران
لغتنامه دهخدا
سنگ باران . [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که گویند بتوسط آن بعض قبائل شرقی هرگاه که خواهند باران آرند. رجوع به سرخاب و بشمور شود. (یادداشت مؤلف ).
-
شتاب باران
لغتنامه دهخدا
شتاب باران .[ ش ِ ] (اِ مرکب ) باد و باران . (از ناظم الاطباء).
-
نرم باران
لغتنامه دهخدا
نرم باران . [ ن َ ] (اِ مرکب ) طَل ّ. رِهْمة. (یادداشت مؤلف ). باران نرم . بارانی با دانه های ریزه . رجوع به نرمه شود.
-
اشک باران
لغتنامه دهخدا
اشک باران . [ اَ ] (نف مرکب ) اشک بار : در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ.و رجوع به اشکبار شود.
-
باران آمدن
لغتنامه دهخدا
باران آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزول باران . فرود آمدن باران . باریدن باران . فروریختن باران . باران باریدن .
-
باران باریدن
لغتنامه دهخدا
باران باریدن .[ دَ ] (مص مرکب ) نزول باران . فرود آمدن باران . باریدن باران . فروریختن باران . باران آمدن : عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم که بر وی اینهمه باران شوق میبارم .سعدی (طیبات ).
-
باران خواستن
لغتنامه دهخدا
باران خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب )طلب باران کردن . استسقاء. استمطار. (منتهی الارب ).
-
باران ریختن
لغتنامه دهخدا
باران ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) فرود آمدن باران . نازل شدن باران . استهلال . باران ریختن آسمان : شنیدم که ذوالنون بمدین گریخت بسی برنیامد که باران بریخت .سعدی (بوستان ).