کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارانریزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) پارچه . قطعه . خرده . خرده ٔ کوچک از هر چیزی . (ناظم الاطباء). خرد. (شعوری ج 2 ص 20). صغیر.سخت خرد. بسیار ریز. (یادداشت مؤلف ). هرچه در غایت خردی بود. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) : و آن کوه بلند کآبناک است جمعآمده ریزه ...
-
ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه . [ زِ ] (اِخ ) دهی از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات ، بنشن ، زیره و صنایع دستی آنجا قالیچه و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه . [زَ / زِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . دارای 231 تن سکنه . آب آن از قنات و محصولات عمده ٔ آنجا غلات و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ریزه ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار ما. مولوی .چو گربه درنربایم ز دست مردم چیزور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم ...
-
باران
لغتنامه دهخدا
باران . (اِ) ترجمه ٔ مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است . (آنندراج ). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون ...
-
باران
لغتنامه دهخدا
باران . (اِخ ) (چشمه ٔ...) از مزارع چولاتی از بلوکات مشهد مقدس است . (مرآت البلدان ج 4 ص 231).
-
باران
لغتنامه دهخدا
باران . (اِخ ) دره باران . دزه باران .قصبه ای نزدیک مرو. (دِمزن ). قریه ای است در مرو آنراذره باران گویند. (مرآت البلدان ج 1 ص 155). از قریه های مرو است که دزه باران گویند. (معجم البلدان ). از قریه های مرو است که آنرا دره باران گویند. (سمعانی ).
-
باران
لغتنامه دهخدا
باران . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3هزارگزی جنوب گاوبندی و 2هزارگزی شوسه ٔ سابق لار به بندر بوشهر واقع است و 12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
که ریزه
لغتنامه دهخدا
که ریزه . [ک َه ْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کاه ریزه . ریزه ٔ کاه . خرده ٔ کاه . پر کاه . پره ٔ کاه . پره ٔ خرد کاه : کز وجه زمین بوس ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجاده ٔ جاذب .سوزنی .
-
کوفته ریزه
لغتنامه دهخدا
کوفته ریزه . [ ت َ / ت ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کله گنجشکی . سرگنجشکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوفته و ترکیب کله گنجشکی ذیل مدخل کلّه شود.
-
دل ریزه
لغتنامه دهخدا
دل ریزه . [ دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریزه دل . دل خرد و ناچیز و ناقص . دل که استعداد کسب عوالم روحانی ندارد. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : این چنین دل ریزه ها را دل مگوسبزوار اندر ابوبکری مجو.مولوی .
-
ریزه چین
لغتنامه دهخدا
ریزه چین . [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) که قطعات خرد چیزی را بچیند و بردارد. ریزه خوار. (یادداشت مؤلف ) : جرعه خوار ساغر فکر بلند از تشنگی ریزه چین سفره ٔ راز منند از ناشتا. خاقانی .رومیان هندوان پیشه ٔ اوچینیان ریزه چین تیشه ٔ او. نظامی .رجوع به ریزه خوا...
-
ریزه چینی
لغتنامه دهخدا
ریزه چینی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریزه چین . رجوع به ریزه چین شود.
-
ریزه خط
لغتنامه دهخدا
ریزه خط. [ زَ / زِ خ َ ] (اِ مرکب ) خط ریزه و باریک . مقابل خط جلی . (ناظم الاطباء).
-
ریزه خوار
لغتنامه دهخدا
ریزه خوار. [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) ریزه خور. که خرده های ریز پس مانده ٔ کسی را بخورد. ریزه خور : درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور. خاقانی .جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک نسر طائر را مگس بینی چو دل...