کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادی آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادی آباد
لغتنامه دهخدا
بادی آباد. (اِخ ) نام محلی در کنار راه نطنز بمورچه خورت میان حسن آباد و رحمت آباد در 18500 گزی نطنز.
-
واژههای مشابه
-
نکته ٔ بادی
لغتنامه دهخدا
نکته ٔ بادی . [ ن ُ ت َ / ت ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن ملایم و دلپذیر. || سخنان لاف و گزاف و دروغ . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
ساز بادی
لغتنامه دهخدا
ساز بادی . [ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) آلت موسیقی از ذوات النفخ که با دمیدن نفس آدمی یا هوا نغمه کند. چون نی و شیپور و ارغنون . رجوع به ساز و ذوات النفخ شود.
-
بادی النظر
لغتنامه دهخدا
بادی النظر. [ یَن ْ ن َ ظَ ] (ع اِ مرکب ) بمعنی ظاهر نظر. (آنندراج ). رجوع به بادی شود.
-
چراغ بادی
لغتنامه دهخدا
چراغ بادی . [ چ َ / چ ِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغی که در جای بدون سقف روشن کنند و برای اینکه از باد خاموش نشود محفظه ای برای آن تعبیه کنند. چراغی که از باد خاموش نشود. فانوس . چراغ توری . نوعی چراغ نفتی دارای فتیله و لامپ که ساختمان مخصوص دا...
-
ترشی بادی
لغتنامه دهخدا
ترشی بادی . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (ص مرکب ) هر چیز ترشی و هر چیز نفاخی . (ناظم الاطباء).
-
خانه بر بادی
لغتنامه دهخدا
خانه بر بادی . [ ن َ / ن ِ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت خانه بر باد بودن . رجوع به «خانه بر باد بودن » شود.
-
جستوجو در متن
-
رحمت آباد
لغتنامه دهخدا
رحمت آباد. [ رَ م َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه نطنز به مورچه خورت ، میان بادی آباد و رباط، در 19200گزی نطنز. (یادداشت مؤلف ).
-
رعیت پناه
لغتنامه دهخدا
رعیت پناه . [ رَ عی ی َ پ َ ] (ص مرکب ) که پناه رعیت باشد. که برای ملت و رعیت ملجاء و پناهگاه باشد : رعیت پناها دلت شاد بادبه سعیت مسلمانی آباد باد. سعدی .خردمند شاها رعیت پناهاکه مخصوص بادی به تأیید سرمد.سعدی .
-
باد
لغتنامه دهخدا
باد. (فعل دعایی ) مخفف بواد (فعل بودن با الف دعا). کلمه ای است که در نفرین و آفرین بکار برند، مؤلف آنندراج آرد: کلمه ای است که در محل دعا استعمال کنند و بدین معنی مخفف بواد است از عالم شواد و بادا مزیدٌعلیه و آن جائز است که کلمه ٔ مذکور را حذف کنند ...
-
دزفول
لغتنامه دهخدا
دزفول . [ دِ ] (اِخ ) (شهرستان ...) یکی از شهرستانهای استان ششم کشور است . حدود: از طرف شمال به شهرستان خرم آباد و بروجرد، از جنوب به شهرستان اهواز، از خاور به شهرستان شوشتر، از باختر به شهرستان دشت میشان . هوای شهرستان گرمسیر است درجه ٔ حرارت تابستا...
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م ِه ْ ] (اِ) میغ و نزم و آن بخاری باشد تیره و ملاصق زمین . (برهان ). بخار آب نسبةً متراکمی است که در فصول سرد (پاییز، زمستان و اوایل بهار) در مجاورت سطح زمین تشکیل می شود. معمولاً تشکیل مه در مواقعی است که هوای مجاور سطح زمین از بخار آب اشباع...
-
مباد
لغتنامه دهخدا
مباد. [ م َ ] (فعل دعایی و نفرینی ) نفی باد که برای دعا باشد. (غیاث )(آنندراج ). مبادا. کلمه ٔ دعا، یعنی نیست باد و نباد. و خدا نکناد. (ناظم الاطباء). مخفف «مبود» با اضافه ٔ «آ» برای نفرین ، قبل از حرف آخر . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بگفتند این ر...