کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادۀ اَبَرنواختر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ ] (اِخ ) بادای . نام کودکی از ملازمان اونک خان که موجب نجات چنگیزخان از مرگ حتمی شد. رجوع به جهانگشای جوینی چ 1329 هَ . ق . لیدن ج 1 ص 27 شود.
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دَ / دِ ] (اِ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری است که از انگور تازه بگیرند و در عربی خمر گویند. (شعوری ج 1 ورق 190).شراب و می را گویند. (شر...
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دَ / دِ ] (اِ) چوبدستی .- کُردباده ؛ چماق کردان . باهوی کردها : کسی باید آنگه که تو باده خوری که آرد سوی مرز تو کردباده . سوزنی .رجوع به باهو و باهوی کرد شود.
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. در 19هزارگزی باختر زاغه و 6هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد در دامنه واقعست . هوایش معتدل و دارای 572 تن سکنه میباشد که بلهجه ٔ لری فارسی سخن میگویند. آبش از سراب باد...
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. در 30هزارگزی شمال خاوری بروجرد بکنار راه مالرو پیری در، به بیدکلمه در جلگه واقعست . هوایش معتدل و دارای 217 تن سکنه میباشد که بلهجه ٔ لری فارسی سخن میگویند.آبش از رودخانه و محصولش غلات و...
-
نوش باده
لغتنامه دهخدا
نوش باده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوش باد. رجوع به مدخل قبل شود.
-
نوشین باده
لغتنامه دهخدا
نوشین باده . [ شیم ْ دَ / دِ ] (اِخ ) نام نوائی از موسیقی از مخترعات باربد. (جهانگیری ). لحن بیست وهشتم است از سی لحن باربد و نام نوائی است از موسیقی . (برهان قاطع). در فهرستی که نظامی در خسرو و شیرین برای سی ویک لحن باربدی آورده لحن بیست وچهارم است ...
-
غم باده
لغتنامه دهخدا
غم باده . [ غ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بیماریی بود که بسبب غم خوردن بسیار عارض شود. (برهان قاطع). ظاهراً همان غم باد است . رجوع به غم باد شود. و در حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین آمده : ظاهراً غم باره است ، بمعنی کسی که بسیار غم خورد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ ...
-
تب باده
لغتنامه دهخدا
تب باده . [ ت َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تب لرزه بود از برآمدن سپرز بزرگ . (صحاح الفرس ). تب لرزه ای که بسبب ظاهرشدن و برآمدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). تب لرزه . (از برهان ) (فرهنگ ...
-
سرخ باده
لغتنامه دهخدا
سرخ باده . [ س ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) حمره و آن آماسی است از جنس طاعون . (از منتهی الارب ).
-
باده ٔ ریحانی
لغتنامه دهخدا
باده ٔ ریحانی . [ دَ / دِ ی ِ رَ/ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شرابی که در آن اقسام گلهای خوشبودار انداخته بکشند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
باده ٔ سرجوش
لغتنامه دهخدا
باده ٔ سرجوش . [ دَ / دِ ی ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب صاف و این مقابل دُرد است . (آنندراج ).
-
باده ٔ شبگیر
لغتنامه دهخدا
باده ٔ شبگیر. [ دَ / دِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی صبوحی . حافظ گوید : عاشقی را که چنین باده ٔ شبگیر دهندکافر عشق بود گر نبود باده پرست .(از آنندراج ).
-
باده ٔ شفقی
لغتنامه دهخدا
باده ٔ شفقی . [ دَ / دِ ی ِ ش َ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب سرخ برنگ شفق . میرزا صائب گوید : قسم بساقی کوثر که از شراب گذشتم ز باده ٔ شفقی همچو آفتاب گذشتم .(از آنندراج ).
-
باده ٔ شیراز
لغتنامه دهخدا
باده ٔ شیراز. [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باده ٔ شیرازی . بمعنی شرابی که در شیراز اندازند. مخلص کاشی گوید:غربت افتاد چو دلخواه وطن میگرددباده را شیشه ٔ شیراز کند شیرازی .ملا مقیما گوید : پیاله نوش که خواهد شکست بر جنت خمار باده ٔ شیرازت ...