کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادکش
لغتنامه دهخدا
بادکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان ) (آنندراج ). بادزن بزرگ . (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن نوشته ان...
-
بادکش
لغتنامه دهخدا
بادکش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) بادشکن . داروئی که نفخ شکم بنشاند، چون انیسون ، بادیان و زیره ٔ سبز. ضد نفخ که سبب آروغ شود. که رفع نفع معده و جز آن کند (دارو). طارد ریاح . کاسرالریاح . محلل اورام ریاح . رجوع به بادکن و بادشکن شود.
-
واژههای مشابه
-
بادکش فراشی
لغتنامه دهخدا
بادکش فراشی . [ ک َ / ک ِ ش ِ ف َرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از بادکش بزرگ . (آنندراج ).
-
بادکش کردن
لغتنامه دهخدا
بادکش کردن . [ ک َ / ک ِک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن خون را بسوی جلد بوسیله ٔ بادکش یا شاخ یا استکانی که هوای آنرا بیرون کرده باشند، با مکیدن یا سوختن پنبه و یا چیز دیگر در آن . || حجامت کردن .
-
جستوجو در متن
-
کوزه انداختن
لغتنامه دهخدا
کوزه انداختن . [ زَ/ زِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) بادکش کردن با کوزه های دهان فراخ کوچک . بادکش با کوزه های خرد کردن ، و بیشتر این عمل با زنان که خون از ایشان بسیار رود، کنند و کوزه به کمرشان اندازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
بادکن
لغتنامه دهخدا
بادکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) گسیختگی و پارگی و دریدگی . (ناظم الاطباء). || آنچه آروغ آرد. رجوع به بادکش و بادشکن شود.
-
بادباز
لغتنامه دهخدا
بادباز. (اِ) بادکش . بادزن . || (ص ) آسان . || مقبل . بختیار. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبار شود.
-
بادبزن
لغتنامه دهخدا
بادبزن . [ ب ِ زَ ] (اِ مرکب ) بادبیزن . مروحه . بادزن . بادکش . رجوع به بادبیزن شود.
-
بادویز
لغتنامه دهخدا
بادویز. [ بادْ ] (اِ مرکب ) بادویزن . بمعنی بادبیزن است که بادکش باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 165). رجوع به بادزن و بادبیزن شود.
-
بادبار
لغتنامه دهخدا
بادبار. (اِ) بادباز. بمعنی بادکش . (آنندراج ). رجوع به بادباز شود. بادزن . مروحه . (ناظم الاطباء). در فرهنگ شعوری نیز بمعنی بادبزن وبادبیزن و بادزن که بعربی مروحه گویند، آمده است .
-
طارد
لغتنامه دهخدا
طارد. [ رِ ] (ع ص ) راننده : وَ مااَنا بطارد الّذین آمنوا. (قرآن 29/11). و ما انا بطارد المؤمنین . (قرآن 114/26). سخت راننده . رادع .- طاردالریاح ؛ بادکُش . بادشکن . کاسرالریاح .
-
محتجم
لغتنامه دهخدا
محتجم . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) حجامت کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند. || آنکه حجامت چی را طلب می نماید. (ناظم الاطباء). گراخواه . حجامت خواه . (از منتهی الارب ).
-
مروح
لغتنامه دهخدا
مروح . [ م ِرْ وَ ] (ع اِ) مروحة. بادکش . (منتهی الارب ). بادزن . (بحر الجواهر). بادبزن . بادبیزن . هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما.ج ، مَراوح . (اقرب الموارد). و رجوع به مروحة شود.