کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادکرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادکرده
لغتنامه دهخدا
بادکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آماسیده . ورم کرده . || با نخوت و تکبر. کبرکرده .
-
جستوجو در متن
-
متورم
لغتنامه دهخدا
متورم . [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) آماسنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).آماسیده . ورم کرده و برآمده و بادکرده . (ناظم الاطباء). آماسیده . آماهیده . خاسته . منتفخ . برآماهیده . بادکرده . برآماسیده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
آماسیده
لغتنامه دهخدا
آماسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) متوَرّم . منتفخ . متهبج . آماهیده . بادکرده . ورم کرده . پُف کرده . برآماسیده . تمیده : باثعالشفه ؛ آماسیده لب . (ربنجنی ).
-
مهبجة
لغتنامه دهخدا
مهبجة. [ م ُهََ ب ْ ب ِ ج َ ] (ع ص ) آماسیده . ورم کرده . بادکرده .- ادویه ٔ مهبجه ؛ داروهای متورم کننده و محرک و سوزاننده .
-
بادآلو
لغتنامه دهخدا
بادآلو. (ن مف مرکب ) در تداول عوام ،متورم . ورم کرده . بادکرده . پف کرده . باورم . دارای آماس : چشمهای بادآلو. ظاهراً تخفیفی است از بادآلوده .
-
شواصی
لغتنامه دهخدا
شواصی . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاصیة، به معنی خیک درآگنده که پایچه های دروا شده باشد. (از منتهی الارب ). مشکهای انباشته شده یا بادکرده که پاچه های آن برآمده باشد. (از اقرب الموارد).
-
مکعل
لغتنامه دهخدا
مکعل . [ م ُ ک َع ْ ع ِ ] (ع ص ) پرخشم و برآماسیده از خشم . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بادکرده ازخشم . (از اقرب الموارد). || مرد جنبان سرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بیلمانی
لغتنامه دهخدا
بیلمانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به بیلمان و عبدالرحمن بن البیلمانی مولای عمربن الخطاب بدانجا نسبت دارد. (منتهی الارب ). || ستبر و بادکرده . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
-
شنان
لغتنامه دهخدا
شنان . [ ش َ ] (اِ) آن را در عربی اَمارث گویند و آن قطعه چوبهایی است که به یکدیگر متصل نمایند در آب و سوار آن شوند و شکل آن مانند مشکهای بادکرده ٔبهم بسته و برابرساخته است . (از المعرب جوالیقی ). ادی شیر نویسد: این لغت را در فرهنگهای فارسی نیافتم و ش...
-
منفوخ
لغتنامه دهخدا
منفوخ . [ م َ ] (ع ص ) دمیده شده . (ناظم الاطباء). بادکرده . آماسیده . نفخ کرده .- منفوخ شدن ؛ باد کردن . آماسیدن . نفخ کردن : زهار و تهی گاه هر دو منفوخ شود و برآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).|| کلان شکم . || فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اق...
-
دم کرده
لغتنامه دهخدا
دم کرده . [ دَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )منتفخ و بادکرده . (ناظم الاطباء). || هر چیزی که به حرارت پست تر از جوش طبخ شده باشد. (ناظم الاطباء). برای تهیه ٔ دم کرده ماده ٔ دارویی را در ظرفی گذارده و آب جوشان به روی آن ریخته روی ظرف را می پوشانند و پس از...
-
رخاخ
لغتنامه دهخدا
رخاخ . [ رَ ] (ع ص ، اِ) زیست فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). عیش واسع. گویند: عیش رخاخ علی الوصف و گویند: رخاخ العیش ؛یعنی خفض و سعه ٔ آن . (از اقرب الموارد). || زمین نرم . (منتهی الارب ). زمین نرم یا زمین فراخ یا زمین دمیده که ز...
-
منتفخ
لغتنامه دهخدا
منتفخ . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) برآماسیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متورم . ورم کرده . آماسیده . آماهیده . بادکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به انتفاخ شود.- منتفخ شدن ؛ آماسیدن . (یادداشت ایضاً). باد کردن برآمدن ...
-
دمیده
لغتنامه دهخدا
دمیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . پف کرده . || که در آن بدمند. نای و بوق و مشک و هر چیزی که در آن دمیده باشند : ز نای دمیده بر آهنگ دورگمان بود کآمد سرافیل و صور. نظامی . || آماسیده . بادکرده . ورم کرده . پف کرده . بالاآمده از پوکی . (یادداشت...