کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادنجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بادنجانه
لغتنامه دهخدا
بادنجانه . [ دَ / دِ جا ن َ / ن ِ ] (اِ) باذنجانه . پادنگان . باتنگان . بادنجان . لهجه ای است در بادنجان . رجوع به بادنجان شود.
-
بادلجان
لغتنامه دهخدا
بادلجان . [ دِ ] (اِ) بادنجان . (ناظم الاطباء). رجوع به بادنجان شود.
-
بادمجان
لغتنامه دهخدا
بادمجان . [ دِ ] (اِ) در تداول عامه ، بادنجان . رجوع به بادنجان شود.
-
لیته
لغتنامه دهخدا
لیته . [ت َ / ت ِ ] (اِ) پخته و سپس کوفته . ترشی بادنجان پخته و سپس کوفته . ترشی است که از بادنجان پخته ٔ کوفته و سرکه میسازند. لیته ترشی . لیته ٔ بادنجان . ترشیی که از بادنجان پخته و له کرده و پاره ای ابزارها کنند.
-
کهلم
لغتنامه دهخدا
کهلم . [ ک َ ل َ ] (اِ) به معنی بادنجان . (برهان ) (آنندراج ). بادنجان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهکم شود.
-
کازرونی
لغتنامه دهخدا
کازرونی . [ زِ ] (اِ)کازرونیه . قسمی بورانی از بادنجان و فرقش اینکه در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بر خلاف بورانی .
-
لیته ترشی
لغتنامه دهخدا
لیته ترشی . [ ت َ /ت ِ ت ُ ] (اِ مرکب ) ترشی بادنجان که بادنجان آن را کوبیده و له کرده باشند. لیته . و رجوع به لیته شود.
-
بدنجان
لغتنامه دهخدا
بدنجان . [ ب َ دِ ] (معرب ، اِ) بادنجان . (دزی ج 1 ص 59). و رجوع به بادنجان شود.
-
انفحة
لغتنامه دهخدا
انفحة. [ اِ ف َ ح َ ] (ع اِ) درختی است شبیه به درخت بادنجان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیاهی است شبیه به بوته ٔ بادنجان . (ناظم الاطباء). باذنجان . (نشوءاللغة ص 89). و رجوع به بادنجان و نشوءاللغة شود.
-
جرنوب
لغتنامه دهخدا
جرنوب . [ ج َ ] (اِ) بادنجان کوهی .
-
یتیمچه
لغتنامه دهخدا
یتیمچه . [ ی َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) یتیم خردسال . || (اِ مرکب ) غذایی که از بادنجان یا کدو پزند. کدو یا بادنجان را خرد کرده در روغن و پیاز اندکی سرخ کنند وچاشنی در آن ریزند و در آب بپزند. بورانی بادنجان . قسمی خورش بادنجان یا کدو. (از یادداشتهای مؤ...
-
یبروحا
لغتنامه دهخدا
یبروحا. [ ] (اِ) بادنجان . (فهرست مخزن الادویه ).
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ] (اِ) بادنجان . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
بازنجان
لغتنامه دهخدا
بازنجان . [ زِ ] (اِ) بادنجان . (ناظم الاطباء).
-
کهپرک
لغتنامه دهخدا
کهپرک . [ ک َ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) بادنجان را گویند، و آن چیزی است معروف که قلیه کنند و خورند. (برهان ) (آنندراج ). بادنجان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).