کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادزهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادزهر
لغتنامه دهخدا
بادزهر.[ زَ ] (اِ مرکب ) بمعنی فادزهر است که عوام پازهر گویند و بعربی حجرالتیس خوانند. (برهان ). پازهر که بتازی حجرالتیس نامند. (ناظم الاطباء). معرب پادزهر باشد. فادزهر. مسوس . (نشوءاللغة ص 94). لفظ پارسی است و معنای آن مقاومت کننده ٔ با سمیاتست . نی...
-
واژههای مشابه
-
حجر بادزهر
لغتنامه دهخدا
حجر بادزهر. [ ح َج َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالحیه است .
-
جستوجو در متن
-
زهرباد
لغتنامه دهخدا
زهرباد. [ زَ ](اِ مرکب ) بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش . (برهان ). خناق . (ناظم الاطباء). بادزهره . دیفتری . (فرهنگ فارسی معین ). || سَموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود.
-
حجرالابیض
لغتنامه دهخدا
حجرالابیض . [ ح َ ج َ رُل ْ اَ ی َ ] (ع اِ مرکب ) سنگی است سفید و سائیده ٔ او مثل شیر و جهت عسر بول و جمیع آنچه را بادزهر حیوانی نافع است بدستور او نافع. و گویند آن حجر لبنی است و مراد اکسیریان از حجر ابیض زجاج یعنی آبگینه است - در بعض نسخ زجاج آینه ...
-
متجبن
لغتنامه دهخدا
متجبن . [ م ُ ت َ ج َب ْ ب ِ ] (ع ص ) شیر خفته و سطبر. (آنندراج ). شیر خفته و ستبر شده و پنیر شده . (ناظم الاطباء). بسته . گرفته . پنیر شده . جغرات گشته . شیر کلچیده . شیر بسته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کانت بادزهر الاشیاء القتاله و خاصة اللب...
-
بادزهره
لغتنامه دهخدا
بادزهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نام مرضیست و آنرا بعربی خناق گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء).نام مرضی است که گلو ورم کند و نفس گرفته شود و آنرا زهرپا نیز گویند و بتازی خناق خوانند و بادزهر بمعنی فادزهر است . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مرضی است که...
-
بازهر
لغتنامه دهخدا
بازهر. [ زَ ] (اِ) پازهر. دزی ازالمستعینی آرد: هوالبازرد و یقال له بازهر؛ ای نافی السم ، کما یقال لحجر من الاحجار بازهر لهذه العلة. (دزی ج 1 ص 48). - بازهر کانی ؛ فادزهر معدنی است . (فهرست مخزن الادویه ). - بازهر گاوی ؛ حجرالبقر است . (فهرست مخزن ا...
-
حجرالحیة
لغتنامه دهخدا
حجرالحیة. [ ح َ ج َ رُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پادزهر. حجر بادزهر . بفارسی مهره ٔ مار گویند و آن در قسمی از مار بهم میرسد بقدر نصف فندقی مایل بدرازی و برنگ خاکستر و بعضی سیاه و صلب و مخطط بخط سفید، و بعضی سفید و سست میباشد و قسمی معدنی است و...
-
پادزهر
لغتنامه دهخدا
پادزهر. [ زَ ] (اِ مرکب ) (از: پات پهلوی ، ضد. مقابل + زهر، سم ّ)مقاوم سم . (بحر الجواهر). فادزهر. پازهر. تریاق . تریاک . مَسوس . بادزهر. نوشدارو. زهردارو. شفادارو. اَنزرو. انذرو. مهره ٔ جاندار. تریاق پارسی . هرچه رفع اثر سم کند عموماً: سنگ پادزهر؛ ح...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...