کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادریسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادریسه
لغتنامه دهخدا
بادریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) چوبی یا چرمی باشد که در گلوی دوک نصب کنند. (برهان ). آن مهره بود که زنان بر دوک زنندبوقت رشتن ، بتازی آنرا فَلَکه خوانند. لبیبی گفت :گر کونت از نخست چنان بادریسه بودآن بادریسه خوش خوش چون دوک ریشه شد. (ازلغت فرس اسدی چ ا...
-
واژههای مشابه
-
بادریسه چشم
لغتنامه دهخدا
بادریسه چشم . [ س َ / س ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم یک چشم باشد که بعربی اعور خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنایه از یک چشم باشد زیرا که بادریسه یک چشم بیشتر ندارد. (انجمن آرا) : زآن بر که بادریسه هنوزش نخسته بودای بادریسه چشم...
-
جستوجو در متن
-
حجمة
لغتنامه دهخدا
حجمة. [ ح َ ج َ م َ ] (ع اِ) بادریسه . || بادریسه ٔ پستان . (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). ج ، حجمات .
-
شوکک
لغتنامه دهخدا
شوکک . [ ک َ ] (اِ) شنگرک ، یعنی بادریسه . (فرهنگ رشیدی ). بادریسه ٔ دوک و شولک نیز آمده وآن را شنگرک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). شوکل . بادریسه ٔ دوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگرک شود.
-
شنلوک
لغتنامه دهخدا
شنلوک . [ ش َ ] (اِ) بادریسه ٔ دوک را گویند و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم سازند و بعربی فلکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بادریسه ٔ دوک باشد و آن را به تازی فلکه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). بادریسه ٔ دوک . (ناظم الاطباء).
-
فلاک
لغتنامه دهخدا
فلاک . [ ف َل ْ لا ] (ع ص ) بادریسه گر. بادریسه فروش . (یادداشت مؤلف ) : فلک فضل را تو گردانی دوک را بادریسه ٔ فلاک .ابوالفرج رونی .
-
شوکل
لغتنامه دهخدا
شوکل . [ ک َ ] (اِ)بادریسه ٔ دوک باشد و آن چوب یا چرمی است مدور که درگلوی دوک محکم سازند، و بجای لام کاف نیز به نظر آمده است که شوکک باشد. (برهان ) (از آنندراج ). بادریسه ٔدوک . (جهانگیری ). شولک . شنگرک . شنگور. بادریسه ٔ دوک . (فرهنگ فارسی معین ). ...
-
سنگوک
لغتنامه دهخدا
سنگوک . [ س َ ] (اِ) بادریسه ٔ دوک که به عربی فلکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
برخاج
لغتنامه دهخدا
برخاج . [ ب َ ] (اِ) دوک . (آنندراج ). بادریسه . (فرهنگ شعوری ).
-
باریسه
لغتنامه دهخدا
باریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) مخفف بادریسه باشد : و فلک را برای گردش و نیز باریسه ٔ دوک را برای گردش فلکه خواندند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 صص 9-14). و رجوع به بادریسه شود.
-
شنکوک
لغتنامه دهخدا
شنکوک . [ ش َ ] (اِ) شنگوک . شنکور و بادریسه ٔ دوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگوک شود.
-
جمعورة
لغتنامه دهخدا
جمعورة. [ ج ُ رَ ] (ع اِ) بادریسه بر سر چوبی . || لختی از قروت که سرش بلند باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
شبک
لغتنامه دهخدا
شبک . [ ش ِ ] (اِ) دوک و بادریسه ٔ دوک را گویند و آن چیزی است از چرم یا چوب تنک که برگلوی دوک مضبوط سازند. (برهان ) (از ناظم الاطباء).