کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادرو
لغتنامه دهخدا
بادرو. (اِ) ریحانی است که آنرا بادرنجبویه گویند. و بعضی گویند بادرو تره ای است که برگش بسپرغم میماند و بوی ترنج میدهد. (برهان ). بادرنجبویه . (ناظم الاطباء). تره ای است ، برگش چون برگ شاهسپرم باندک وقت پژمرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 409). تره ٔ خراسا...
-
بادرو
لغتنامه دهخدا
بادرو. [ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) مکانی که برای تابستان سازند که از هر طرف باد در آن درآید. بتازی غرفه گویند. طغرا گوید : غیر از قفس کز هر طرف دارد هزاران بادرونتوان شمردن خوش هوا خشخانه ٔ دربسته را. (از آنندراج ).گذر باد. سوراخ . معبر باد. منفذ. منفذ ب...
-
واژههای مشابه
-
بادرو غونزالز د مندوزا
لغتنامه دهخدا
بادرو غونزالز د مندوزا. [غ ُ ل ِ دِ م ِ ] (اِخ ) (کاردینال ) این نام معرب پدرو گنزالس دو مندوزا است که از رجال بزرگ و نامور عصر نصرانیت شهر طلیطله بود و در برافروختن آتش جنگ ضد غرناطه تأثیر بسزایی داشت و بسال 1495 م . درگذشت . (الحلل السندسیه ج 2 ص ...
-
جستوجو در متن
-
باذرو
لغتنامه دهخدا
باذرو. [ ذَ ] (اِ) همان بادرو باشد. باذروج . باذروق . (ربنجنی ). گیاهی از طایفه ٔ چتری و معطر که جعفری نیز گویند. (ناظم الاطباء).رجوع به بادروج و بادرو و شعوری ج 1 ورق 188 شود.
-
بادروح
لغتنامه دهخدا
بادروح . (اِ) رجوع به بادروج و بادرو و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 68 شود.
-
بادرویه
لغتنامه دهخدا
بادرویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) رجوع به بادرو شود. (معیار جمالی ) : ببادرویه ٔ نخشب دو زلف بر رخ زن که تا دمد همه جا عنبر و گل خود روی .سوزنی .
-
ناگذاره
لغتنامه دهخدا
ناگذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) غیرنافذ. (ناظم الاطباء). || بن بست . بدون منفذ. که گذرگاه و منفذی ندارد.- سوراخ ناگذاره ؛ سوراخی که بن آن بسته باشد و به سوی خارج راهی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). که بادرو و دررونداشته باشد. که از سوئی به سوی دیگ...
-
بادخور
لغتنامه دهخدا
بادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. (آنندراج ). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند. (ناظم الاطباء). سوراخ و مدخل برای درآمدن هوا، سوراخی برای تجدید هوا. بادرو. بادگیر. منفذ. ...
-
بادرنگ بویه
لغتنامه دهخدا
بادرنگ بویه . [ رَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معنی آن بعربی اترجیةالرائحه است . (ابن بیطار). گیاهی است که عقرب را هلاک کند و امراض سوداوی و بلغمی را نافع باشد، و بادرنجبویه معرب آنست و در عربی بقله ٔ اترجیه گویند. (برهان ). گیاهی است خوشبوی و ازجمله ٔ ری...
-
وادی الحجارة
لغتنامه دهخدا
وادی الحجارة. [دِل ْ ح ِ رَ ] (اِخ ) شهری است به اندلس در 57 هزارگزی مجریط (مادرید) و در طرف راست نهر هیتارس قرار دارد. فیلیپ دوم با ملکه ایزابلا از خاندان والوآ در این شهر ازدواج کرد. کاردینال بادرو مندوزه در آن درگذشت . مدفن کنت تاندیلا نخستین فرما...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ / رُو ] (نف مرخم ) رونده . (آنندراج ). رونده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند پیشرو یعنی پیش رونده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مصدر رفتن و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب متداول است همچون تیزرو. راهرو. کندرو. تندرو. رنگ رو. سب...