کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادرنگ
لغتنامه دهخدا
بادرنگ . [ دِ رَ ] (ص مرکب ،ق مرکب ) باتمکین و باثبات . استاد گوید : با درنگ آمد نگارم با عذار باده رنگ بادرنگی زیر ران بر کف گرفته بادرنگ . (از رشیدی ). || کُند. بطی ٔ : بود راه روزی بر او تار و تنگ بجوی اندرون آب او بادرنگ . فردوسی .بکارآگهان گفت ر...
-
بادرنگ
لغتنامه دهخدا
بادرنگ . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 95هزارگزی شمال میناب سر راه مالرو گلاشکرد - احمدی در کوهستان واقعست . هوایش گرم است و 350 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش خرما و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو می...
-
بادرنگ
لغتنامه دهخدا
بادرنگ . [ رَ] (اِ) خیار. (منتهی الارب ). نوعی از خیار باشد که خورند. (برهان ). نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام خیار. (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ). یک نوع خیار بزرگی است برای تخم گرفتن . (شعوری ج 1 و...
-
واژههای مشابه
-
بادرنگ بویه
لغتنامه دهخدا
بادرنگ بویه . [ رَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معنی آن بعربی اترجیةالرائحه است . (ابن بیطار). گیاهی است که عقرب را هلاک کند و امراض سوداوی و بلغمی را نافع باشد، و بادرنجبویه معرب آنست و در عربی بقله ٔ اترجیه گویند. (برهان ). گیاهی است خوشبوی و ازجمله ٔ ری...
-
جستوجو در متن
-
واذارنگ
لغتنامه دهخدا
واذارنگ . [ رَ ] (اِ) بادارنگ . بادرنگ . (ناظم الاطباء). نوعی ترنج باشد. (یادداشت مؤلف ). وادارنگ . رجوع به بادرنگ و وادرنگ شود.
-
باذرنگ
لغتنامه دهخدا
باذرنگ . [ ذَ رَ ] (اِ مرکب ) همان بادرنگ باشد بمعنی سینه بند طفلان . رجوع به بادرنگ شود.
-
اقتثاد
لغتنامه دهخدا
اقتثاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خیار بادرنگ درودن . خیار بادرنگ بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
باداب رنگ
لغتنامه دهخدا
باداب رنگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) بادرنگ و بادرنج . (ناظم الاطباء). رجوع به بادرنگ شود.
-
بیوبوشا
لغتنامه دهخدا
بیوبوشا. (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند خیار بادرنگ را گویند. (انجمن آرا).
-
ترگربه
لغتنامه دهخدا
ترگربه . [ ] (اِ) بادرنجبویه . (الفاظ الادویه ). رجوع به بادرنجبویه و بادرنگ بویه شود.
-
باذارنگ
لغتنامه دهخدا
باذارنگ . [ رَ ] (اِ) بادرنگ . ترنج . (فرهنگ سروری ). لیمو و بهی و آبی . (ناظم الاطباء). رجوع به بادرنگ ، بادابرنگ ، بادرنج و شعوری ج 1 ورق 174 شود.
-
بادارنگ
لغتنامه دهخدا
بادارنگ . [ رَ ] (اِ) ترنج را گویند وآن میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و آنرا بادابرنگ هم میگویند. (برهان ). بمعنی ترنج است و آنرا بحذف الف دوم بادرنگ نیز گویند و رنگ آن زرد می شود. مسعودسعدسلمان گفته :تا کیم از چرخ رسد آدرنگ تا کی ازینگون...
-
فحض
لغتنامه دهخدا
فحض . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن هر چیزی ، و اکثر استعمال آن در چیز تر آید مثل خیار و بادرنگ و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).