کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باددستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باددستی
لغتنامه دهخدا
باددستی . [ بادْ، دَ ] (حامص مرکب ) عمل باددست . اتلاف کار. تبذیر. اسراف . (غیاث ) (آنندراج ) : به نیکوئی آگن چو گنج آگنی بدانش پراگن چو بپْراگنی از آن کش روان با خرد بود جفت کسی باددستی ز رادی نگفت . اسدی .سه چیزآورد پادشاهی بشورکز آن هر سه شه را بو...
-
جستوجو در متن
-
ول خرجی
لغتنامه دهخدا
ول خرجی . [ وِ خ َ] (حامص مرکب ) عمل ولخرج . اسراف در خرج . باددستی .
-
تبذیر کردن
لغتنامه دهخدا
تبذیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ](مص مرکب ) ولخرجی کردن . اسراف کردن . باددستی کردن . گزاف خرجی کردن . رجوع به تبذیر و تبذر و اسراف شود.
-
بیهوده خواری
لغتنامه دهخدا
بیهوده خواری . [ دَ / دِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت و صفت بیهوده خوار. کنایه از اسراف وخرج بیجا کردن . (ناظم الاطباء). اسراف و ولخرجی و هرزه خرجی . تبذیر. باددستی . (ناظم الاطباء) : چنان نیز یکسر مپرداز گنج که آیی ز بیهوده خواری برنج . نظام...
-
آتش پاره
لغتنامه دهخدا
آتش پاره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) اخگر. سکار. بجال . جمره . جذوه . قبس . || کرم شب تاب . || (ص مرکب ) مجازاً، سخت جافی و ستمکار : عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره ای باددستی خاکیی بی آبی آتش پاره ای . سنائی . || داهی .- مثل آتش پاره ؛ کودکی سخت بی...
-
رادی
لغتنامه دهخدا
رادی . (حامص ) جوانمردی . بخشندگی . سخاوت . (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ) : شاهی که بروز رزم ازرادی زرین نهد او به تیر در پیکان تا کشته ٔ او از آن کفن سازدتا خسته ٔ او از آن کند درمان . رودکی .دگر گفت کز ما چه نیکوتر است که بر دانش بخردان افسر ...
-
تبذیر
لغتنامه دهخدا
تبذیر. [ ت َ ] (ع مص ) پراکندن مال به اسراف . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مال به اسراف نفقه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مال بسیار نفقه کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بی اندازه خرج کردن . (غیاث اللغ...
-
باددست
لغتنامه دهخدا
باددست . [ بادْ، دَ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم تهی دست . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مفلس . (غیاث ) : بر خاک در تو جان فشاندیم معلومت شد که باددستیم . سیدحسن غزنوی .رجوع به باد شود. || مسرف و هرزه خرج...
-
اسراف
لغتنامه دهخدا
اسراف . [ اِ ] (ع مص ) گزاف کاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). گزافه کاری . ایعاث . اقعاث . گزاف کردن . (زوزنی ). درگذشتن از حدّ میانه . از حدّ تجاوز کردن . افراط. زیاده روی .تبذیر. ابذار. اتلاف . گشادبازی . فراخ روی . از اندازه بگذشتن . تجاوز حدّ. مج...
-
آکندن
لغتنامه دهخدا
آکندن . [ک َ دَ ] (مص ) پر کردن . انباشتن . امتلاء : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار. بهرامی .وگر ببلخ زمانی شکار چال کندبیاکند همه وادیش را ب...
-
پراکندن
لغتنامه دهخدا
پراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن...
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم .[ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعد طائی مکنی به ابوسفانه . مردی سخی و جوانمرد ازقبیله ٔ طی ّ که عرب به سخا و کرم وی مَثل زند: اکرم من حاتم طی . و در فارسی مثل حاتم یا مثل حاتم طائی گویند. و از آن سخت سخی و بخشنده خواهند : ای دریغ آن حر هنگام سخا حا...