کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادبیزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادبیزن
لغتنامه دهخدا
بادبیزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). مِنْفَض . (منتهی الارب ). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. (آنندراج ). مروحه . (دهار). بادبزن . بادبیزان . بادْزَنه . آنچه از جامه و برگ خرما و نی سازند و بدان...
-
جستوجو در متن
-
بادبزن
لغتنامه دهخدا
بادبزن . [ ب ِ زَ ] (اِ مرکب ) بادبیزن . مروحه . بادزن . بادکش . رجوع به بادبیزن شود.
-
بادویز
لغتنامه دهخدا
بادویز. [ بادْ ] (اِ مرکب ) بادویزن . بمعنی بادبیزن است که بادکش باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 165). رجوع به بادزن و بادبیزن شود.
-
بادزنه
لغتنامه دهخدا
بادزنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بادزن را گویند و بعربی مِروحه خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بادزن و بادبیزن باشد : بادزنه دست بدست همه وز دم او باد بدست همه . امیرخسرو (از جهانگیری ) (از آنندراج ).بادبیزن باشد. (از شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به ...
-
منفض
لغتنامه دهخدا
منفض . [ م ِ ف َ ] (ع اِ) بادبیزن و هرچه به وی افشانده شود. (منتهی الارب ). بادبیزن و هرچه بدان چیزی را برافشانند و بر باد دهند. (ناظم الاطباء). مِنسَف . || منفاض . (اقرب الموارد). رجوع به منفاض معنی دوم شود.
-
بیزن
لغتنامه دهخدا
بیزن . [ زَ ] (نف ) مخفف بیزنده : بادبیزن . (یادداشت مؤلف ). ممکن است «بیزن » در کلمه ٔ بادبیزن (در تداول عامه ) در اصل بادبزن (از زدن ) باشد یعنی بادزننده که در لهجه ٔ عامیانه «بزن » مبدل به بیزن شده است . و رجوع به بادبزن شود.
-
بادویزن
لغتنامه دهخدا
بادویزن . [ بادْ زَ ] (اِ مرکب ) بادبیزن باشد. (ناظم الاطباء: بادویز). مروحه . (زمخشری ) : راست گوئی که باد رفتارش خاستی از دو بادویزن گوش . مسعودسعد (در تعریف فیل ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179).رجوع به بادبیزن شود.
-
مروح
لغتنامه دهخدا
مروح . [ م ِرْ وَ ] (ع اِ) مروحة. بادکش . (منتهی الارب ). بادزن . (بحر الجواهر). بادبزن . بادبیزن . هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما.ج ، مَراوح . (اقرب الموارد). و رجوع به مروحة شود.
-
بابیزان
لغتنامه دهخدا
بابیزان . (اِ) بابیزَن . کفیل و ضامن و میانجی ، را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). میانجی ، و آنرا بابیذان نیز گویند. بتازیش ضمان [ظ: ضامن ] خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ج 1 ص 179). || مخفف بادبزن هم هست که بادزن باشد. (برهان ). مخفف باد...
-
بادکش
لغتنامه دهخدا
بادکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان ) (آنندراج ). بادزن بزرگ . (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن نوشته ان...
-
مرشدی
لغتنامه دهخدا
مرشدی .[ م ُ ش ِ ] (حامص ) مرشد بودن . عمل شخص مرشد. عمل ارشاد. راهبری . هدایت . پیری و مرادی . || تربیت مذهبی . (ناظم الاطباء). رجوع به مُرشِد شود. || (اِ) ظاهراً نام نوعی پارچه باشد : چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجاده ٔ زردک به مرشدی اشهر. ...
-
باد زدن
لغتنامه دهخدا
باد زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با بادبیزن و امثال آن هوا را بقصد خنک شدن بجنبش آوردن ، یا تیز کردن آتش . ترویح : هر آنکسم که نصیحت همی کند بصبوری بهرزه باد هوا میزند بر آهن سردم . سعدی (طیبات ).رجوع به باد شود. || سوختن و تباه شدن زراعت یا میوه یا صی...
-
ابراهیم خواص
لغتنامه دهخدا
ابراهیم خواص . [ اِ م ِ خ َوْ وا ] (اِخ ) ابواسحاق بغدادی . اصلاً ایرانی و پدرش از مردم آمل بوده و چون تولد و پرورش ابراهیم در بغداد بود به بغدادی مشهور گشت . ابراهیم در آغاز عمر چندی بتحصیل پرداخت و پس از آن مایل بتصوف گشت و چنانکه لقب او دلالت دارد...
-
بادپر
لغتنامه دهخدا
بادپر. [ پ َ ] (ص مرکب ) شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان ). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود. || (اِ مرکب )چوبی را گویند که سر آن از دیوار و عمارت بیر...