کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادبر
لغتنامه دهخدا
بادبر. [ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) چیزی باشد که از چوب تراشند و اطفال ریسمانی در آن پیچند و از دست رها کنند تابر زمین گردان شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به بادفر و مترادفات آن در بادآفراه شود . بازیچه ای است طفلان را. (انجمن آرا).
-
بادبر
لغتنامه دهخدا
بادبر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) هر چیزی که نفخ را برطرف کند آنرا بادبر گویند. (برهان ). کاسرالریاح . (ناظم الاطباء).
-
بادبر
لغتنامه دهخدا
بادبر. [ب َ ] (اِ مرکب ) کاغذ باد باشد. (برهان ) (انجمن آرا). رجوع به بادبرک شود. || کسی را گویند که همه روزه فخر کند و منصب خود بمردم عرض نماید و هیچ کار ازو نیاید و او را بعربی فیاش میگویند. (برهان ).کسی را گویند که دعوی بی معنی کند و با جبن ، خود ...
-
جستوجو در متن
-
جفاخ
لغتنامه دهخدا
جفاخ . [ ج َف ْ فا ] (ع ص )متکبر. فخار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). متکبر فخار ولاف زننده . (ناظم الاطباء). بادبر یا بادپر. (مهذب الاسماء). رجوع به بادبر و بادپر در همین لغت نامه شود.
-
بادبرک
لغتنامه دهخدا
بادبرک . [ ب َ رَ ] (اِ مرکب ) کاغذباد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بادپرک . (رشیدی ). رجوع به بادبر شود.
-
بادفرا
لغتنامه دهخدا
بادفرا.[ ف َ ] (اِ مرکب ) بادافراه . پاداش و مکافات بدی . (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود. || بازیچه ٔ اطفالست و آن پوست پاره ای باشد مدور که ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا بگردش درآید و صدائی از آن ظاهر شود. (برهان ). رج...
-
بادپر
لغتنامه دهخدا
بادپر. [ پ َ ] (ص مرکب ) شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان ). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود. || (اِ مرکب )چوبی را گویند که سر آن از دیوار و عمارت بیر...
-
مرصاع
لغتنامه دهخدا
مرصاع . [ م ِ ] (ع اِ) بادبر. (منتهی الارب ). چوبی که کودکان بدان بازی کنند.(ناظم الاطباء). «دوامة» و فرفره ٔ کودکان . (از اقرب الموارد). گوی که کودکان بدان بندی پیچند و بر زمین زنند و گردد. || هر چوب که بدان چیزی را پهن سازند. (منتهی الارب ) (از اقر...
-
بادفرک
لغتنامه دهخدا
بادفرک . [ ف َ رَ ] (اِ مرکب ) بازیچه ٔ اطفال باشد. بادآفراه . بادافراه . بادافرا. بادفرا. بادفراه . بادفرنگ . بادفرنک . بادفر. بادفره . بادبر. بادبره . بادبرک . (محمودبن عمر ربنجنی ). بادپر. فرفر. فرموک . فرفروک . فرفره .بهنه . پهنه . گردنای . شیربا...
-
بادفرنگ
لغتنامه دهخدا
بادفرنگ . [ ف ِ ن َ ] (اِ مرکب ) در خراسان بادفراه را گویند. (از برهان : بادفراه ). رجوع به بادآفراه ، بادافره ، بادافرا، بادفرا، بادفرنگ ، بادبر، بادپر، فرفر، فرفروک ، بادفر، بادفره ، بادفرک ، بادبره ، خذروف ، شیربانگ ، گلگیس ، پِل ، دوّامه ، بادفرک...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (نف مرخم ) مخفف برنده . (از آنندراج ). بَرَنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال می شود. (ناظم الاطباء). ترکیب ها:- انده بر . بادبر. باربر. پیامبر. پیغامبر. پیغمبر. تیماربر. دلبر. راهبر. رهبر. رنج بر. ستم بر. عروس حمام بر. فرمانبر، نامه بر. هوش ب...
-
بادغن
لغتنامه دهخدا
بادغن . [ غ َ ] (اِ مرکب ) بادگیر را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). و رجوع به لغات بادرس ، بادغد، بادغر، بادغرا، بادغرد، بادغس .، بادغند و بادگیر در جای خود شود. || کسی را گویند که همه روز فخر بمنصب و جاه خود کند و عرض تجمل نماید و بعربی او ...
-
بادفرنگ
لغتنامه دهخدا
بادفرنگ . [ ف َ رَ ] (اِمرکب ) بازیچه ٔ اطفال است و آن چوب یا چرمی باشد که ریسمان بر آن بندند و در کشاکش آرند تا صدایی از آن ظاهر گردد. (برهان ) (آنندراج ). خراره ، چوبی باشد مدور که ریسمان بر آن بندند و در کشاکش آرند تا از آن صدا برآید و بفارسی بادف...
-
بادپران
لغتنامه دهخدا
بادپران . [ پ َ ] (نف مرکب ) بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بادپر و فیاش . (ناظم الاطباء). لاف زن . رجوع به بادبر و بادپر شود : هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد. شف...