کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادام منقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادام منقی
لغتنامه دهخدا
بادام منقی . [ م ِ م ُ ن َق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادام کاغذی . رجوع به بادام کاغذی و بادام شود.
-
واژههای مشابه
-
گل بادام
لغتنامه دهخدا
گل بادام . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 38هزارگزی شمال باختری قوچان و 3هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی قوچان به شیروان . هوای آن معتدل و دارای 5 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل ا...
-
گل بادام
لغتنامه دهخدا
گل بادام . [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف وشکوفه ٔ بادام را نیز گویند. (آنندراج ) : همه چشمه ز چشم آن گل اندام گل بادام و در گل مغز بادام . نظامی .ما را نگه چشم تو از چشم تو خوشتربادام صفایی گل بادام ندارد. صائب (از آنندراج ). || کنایه از...
-
کند بادام
لغتنامه دهخدا
کند بادام . [ ک َ ] (اِخ ) (به فتح کاف به ضبط یاقوت ) و آن را کند نیز گویند و ازآنجا بادام بسیار خیزد و معنای آن قریه ٔ بادام است .(یاقوت از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تو مغز کند بادامی و مادام به مغز آرد بها بادام کندی . سوزنی .رجوع به کند شود.
-
غبیده بادام
لغتنامه دهخدا
غبیده بادام . [ غ ُ ب َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) قسمی نان شیرینی با بادام . || رجوع به قبیده شود. || سنجد. رجوع به سنجد شود. غُبَیرا.
-
دم بادام
لغتنامه دهخدا
دم بادام . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه . آب از سراب فش .سکنه ٔ آن 194 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دره بادام
لغتنامه دهخدا
دره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 55هزارگزی جنوب کرمانشاهان و 4هزارگزی چنار، با 300 تن سکنه . آب آن از زه آب رودخانه ٔ محلی و راه آن مالرو است . این ده در دو محل نزدیک بهم واقع شده به دره ...
-
دره بادام
لغتنامه دهخدا
دره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن ، واقع در 50هزارگزی باختر آخوره ، با 132 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
دره بادام
لغتنامه دهخدا
دره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه شاه آباد به مهران میان همه کوشتی و تنگ ژومرک ، در 20هزارگزی شاه آباد. (یادادشت مرحوم دهخدا).
-
دو بادام
لغتنامه دهخدا
دو بادام . [ دُ ] (اِ مرکب ) کنایه است از دو چشم . (از انجمن آرا) (آنندراج ) : چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان رابدین نالان کند دل را بدان رنجان کند جان رامن از مژگان بیارایم به مروارید مرجان رخ چو از سی و سه مروارید بردارد دو مرجان را.قطران تب...
-
شیرین بادام
لغتنامه دهخدا
شیرین بادام . [ ریم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 150 تن . آب ازچاه . محصول عمده غلات و پشم و لبنیات . ساکنان از طایفه ٔ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
سیاه بادام
لغتنامه دهخدا
سیاه بادام . (اِ مرکب ) کنایه از چشم معشوق چه چشم را به بادام تشبیه کرده اند. (برهان ) (آنندراج ) : غم پیری سمن بر سنبلش ریخت ز آسیب خزان برگ گلش ریخت سیه بادام او از جور ایام شد از عین سفیدی مغز بادام .هلالی (از انجمن آرا).
-
سیه بادام
لغتنامه دهخدا
سیه بادام . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب ) کنایه از چشم سیاه خوبان . (آنندراج ). چشم معشوق . (غیاث اللغات ).- سیه بادام افشاندن ؛ رسمی است در ولایت که بر تابوت مرده بادامها را سیاه کرده می افشانند. (غیاث اللغات ).
-
بادام تر
لغتنامه دهخدا
بادام تر. [ م ِ ت َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم : ز بادام تر آب گل برانگیخت گلابی بر گل بادام میریخت .نظامی (خسرو و شیرین ).