کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باخور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باخور
لغتنامه دهخدا
باخور. (اِخ ) نام پدر آزر پدر ابراهیم که جد ابراهیم علیه السلام است که پدر تارخ و پسر ساروغ باشد. گویند سکه ٔ درم در زمان او بهم رسید. (برهان ) (آنندراج )... و پدر آزر را باخور صد و چهل و هشت سال ... (مجمل التواریخ و القصص ص 193). باید دانست که «ناحو...
-
جستوجو در متن
-
قلعه سرخ
لغتنامه دهخدا
قلعه سرخ .[ ق َ ع َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخور بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 90 هزارگزی شمال باختری طیبات موقع جغرافیائی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 394 تن است . آب آن از قنات محصول آن غلات ، بنشن و شغل اهالی ...
-
سارة
لغتنامه دهخدا
سارة. [ رَ ] (اِخ ) ساره . بنت هادان . ابن باخور یکی از دو زن ابراهیم پیامبرو مادر اسحاق است . وی دختر عم ابراهیم و از زیبارویان روزگار خویش بود. وقتی که نمرود در کار ابراهیم عاجز شد و از او خواست که بابل را ترک گوید ابراهیم ساره را نیز با خود از باب...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...