کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باخرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باخره
لغتنامه دهخدا
باخره . [ ] (اِ) چینه . لاد. رهص . (دهار). در نسخه ٔ خطی دهار چنین است . محتمل است باخزه باشد. رجوع به باخه زن و باخسه شود.
-
باخره گر
لغتنامه دهخدا
باخره گر. [ ؟ گ َ ] (ص مرکب ) رَهّاص . (دهار). چینه گر. دای گر (گناباد خراسان ).
-
جستوجو در متن
-
اخرة
لغتنامه دهخدا
اخرة. [ اَ / اُ خ َ رَ ] (ع ق ، اِ) سپس : جاء اَخرة و جاء اُخرَة و جاء بأخَرَة؛ آمد پس از همه . ماعرفته الا باخرة؛ نشناختم او را مگر پس از همه . (از منتهی الارب ).
-
اخرة
لغتنامه دهخدا
اخرة. [ اَ خ ِ رَ ] (ع اِ) مهلت . نسأه . نظرة. نسیه : بعته بأخرة؛ فروختم آنرا به نسیه و مهلت .
-
باخه زن
لغتنامه دهخدا
باخه زن . [ خ َ / خ ِ زَ ] (نف مرکب ) باخیزان . هر دوبمعنی درست کننده ٔ دیوار و بنا و خانه . باخسه هم گویند و کسی را که سنگ را بردیف روی دیوار چیند باخه زن گویند. (شعوری ج 1 ورق 179). و رجوع به باخره شود.
-
عرف
لغتنامه دهخدا
عرف . [ ع ِ ] (ع اِمص ) به درنگ شناختن . دیری در شناختگی . (منتهی الارب ). گویند ما عرف عرفی اًلا بأخرة؛ یعنی مرا نشناخت مگر اخیراً. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکیبائی . (منتهی الارب ). صبر. (اقرب الموارد) (دهار).
-
قردة
لغتنامه دهخدا
قردة. [ ق َ رَدَ ] (ع اِ) یک شاخ خرما برگ دورکرده . || پاره ای از ابریشم . (منتهی الارب ). || در مثل گویند: عثرت علی الغزل باجرة فلم تترک بنجد قردة؛ در شخصی گویند که بگذارد حاجت را وقت امکان و چون فوت شود طلب کند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). در اق...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالجباربن عبدالرحمن معروف به ابن ورهزن و مکنی به ابوعیسی . «سمع من ابیه و من القاضی ابی بکربن العربی ، لقیه بکولیة من الثغور الشرقیه حین غزاها مع الامیر ابی بکربن علی بن یوسف بن تاشفین فی جمادی الاخرة سنة 522. سمع ایضاً م...
-
باخسه
لغتنامه دهخدا
باخسه . [ س َ ] (اِ) راهی باشد بغیر از راه متعارف خانه ای که از آن راه نیز آمد و رفت توان کرد. (برهان ) (جهانگیری ). راهی که غیر در، برای درآمدن خانه بود و آنرا برباره و برواره هم گویند. بتازیش رق خوانند. || گداره ای چهارپهلو. (شرفنامه ٔ منیری ). || ...
-
اعلم شنتمری
لغتنامه دهخدا
اعلم شنتمری . [ اَ ل َ م ِ ش َ ت َ م َ ] (اِخ ) یوسف بن سلیمان بن عیسی نحوی . شنتمر بلدی است در اندلس که اعلم بدانجا منسوب است . وی مکنی به ابوالحجاج و از مشاهیر علمای ادب و نحو است . او راست : 1 - تحصیل عین الذهب من معدن جوهرالادب فی علم مجازات العر...
-
جرش
لغتنامه دهخدا
جرش .[ ج َ ] (ع مص ) خاریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پوست باز کردن از چوب و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || مالیدن پوست تا نرم و تابان گردد. || نیم کوفته کردن حبوب و م...
-
نبل
لغتنامه دهخدا
نبل . [ ن َ ] (ع اِ) تیر. (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسما). تیرهای عربی . نبل تیرهای عربی بود و نشاب تیرهای ترکی است .(از اقرب الموارد). تیر. مؤنث آید. واحد ندارد، یا[ واحد آن ] نبلة است ، یا خود واحد است . (منتهی الارب ) (آنندراج )...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) کمال پاشا (1267 - 1341 هَ . ق .). احمد کمال بن حسن بن احمد علامه ٔ اثری یکی از نوابغ مصر. مولد و منشاء و وفات او در قاهره بودو زبانهای عربی و فرانسه و انگلیسی و آلمانی و ترکی و خط هیروگلیفی نیکو میدانست و بمناصب مختلفه رسید و ...