کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باج ستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باج گزار
لغتنامه دهخدا
باج گزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) باج دهنده . (آنندراج ). مالیات بده . آنکه بکسی باج میدهد. (ناظم الاطباء).
-
باج گزاری
لغتنامه دهخدا
باج گزاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل باج گزار. پرداخت باج . تأدیه ٔ مالیات . چیزی که قابل دادن باشد.
-
باج نامه
لغتنامه دهخدا
باج نامه . [ م َ/ م ِ ] (اِ مرکب ) باژنامه . نامه ٔ خراج : دل او برده باج نامه ٔ بحرکف او کرده کارنامه ٔ جود. انوری (از شعوری ج 1 ص 189).|| اسباب خانه و خدمت و خدمتگزار و نوکری و جاه و جلال و نخوت و غرور. (ناظم الاطباء).
-
خرده باج
لغتنامه دهخدا
خرده باج . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) عوارض متفرقه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
باج ده یک
لغتنامه دهخدا
باج ده یک . [ ج ِ دَه ْ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از باژ که آنرا باج عشر خوانند : چو دشمن خر روستائی بردملک باج ده یک چرا میخورد؟سعدی (از آنندراج ).
-
باج و خراج گرفتن
لغتنامه دهخدا
باج و خراج گرفتن . [ ج ُ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مکس . (منتهی الارب ). باج ، ساو، عوارض ، مالیات گرفتن . رجوع به باج گرفتن شود.
-
باج و خراج
لغتنامه دهخدا
باج و خراج . [ ج ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) باج . ساو. عوارض . مالیات . رجوع به باج شود.
-
باج و ساو
لغتنامه دهخدا
باج و ساو. [ ج ُ ] (اِ مرکب ) باج و خراج . رجوع به باج شود.
-
جستوجو در متن
-
جبایت ستان
لغتنامه دهخدا
جبایت ستان . [ ج ِ ی َ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ جبایت . گیرنده ٔ باج و خراج و آنکه اموال خراج را گرد میکند.
-
خورشیدرخش
لغتنامه دهخدا
خورشیدرخش . [خوَرْ / خُرْ، رَ ] (ص مرکب ) عالی مرتبه . آنکه اسب چون خورشید دارد. کنایه از مرد بلندمقام : خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک رستم خورشیدرخش باج ستان ملوک .خاقانی .
-
بازستان
لغتنامه دهخدا
بازستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) باجدار. کسی که عشور زمین و خراج باغ و اشجار و بوستان را میگیرد. عامل . محصل اموال دولتی . (شعوری ج 1 ص 180). باجگیر. باج ستان ،مأمور مالیات . باجدار. کسی که باج دریافت میکند.
-
تاج ده
لغتنامه دهخدا
تاج ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) پادشاهی ده . بزرگ گرداننده . ارجمندکننده : وی بصدای صریر خامه ٔ جانبخش توتاج ده اردشیر تخت نه اردوان . خاقانی .باج ستان ملوک تاج ده انبیاکز در او یافت عقل خط امان از عقاب . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 45).ای گهر تاج فرس...
-
ملایک سپاه
لغتنامه دهخدا
ملایک سپاه . [ م َ ی ِ س ِ ] (ص مرکب ) که سپاه از ملایک دارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لشکر از فرشتگان داشته باشد : ذات اعظم خدایگانی که در اهبت جهان گشایی و ابهت فلک فرسایی ، تاج بخش جباران و باج ستان جهانداران است ، جمشیدوار بر سریر سعا...
-
ده یک
لغتنامه دهخدا
ده یک . [ دَه ْ ی ِ ] (اِ مرکب ) عشاره . عشر. معاشر. (منتهی الارب ). عشیر. یک قسمت از ده قسمت . عشریه . یک دهم . یک از ده . از ده یکی . یک بخش از ده بخش چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک حصه از ده حصه . (ناظم الاطباء)(از آنندراج ). معشار. (ترجمان القرآن ) ...
-
ره نشین
لغتنامه دهخدا
ره نشین . [ رَه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) گدای سر راه . (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی . انوری (از انجمن آرا).به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان راکه صدر مجلس عشرت گد...