کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (اِ) باج و باژ و باز از ریشه ٔ باجی پارسی باستان مشتق است ، و آن از ریشه ٔ بج اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (مزدیسنا بقلم معین ص 253 و 254). باژ و پاژ. خراج . (منتهی الارب ). سا. (حاشیه ٔ فرهنگ خطی اسدی ن...
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (اِ) باژ که باج و باز و واج و واژ هم گفته میشود، از ریشه ٔ اوستائی وچ است که در سانسکریت واچ و در پهلوی واج یا واجک آمده است . همین ریشه در لاتینی وکس و در فرانسه ووا و در انگلیسی وُیس شده . باژ به معنی کلمه و سخن و گفتار میباشد. از همین ریشه ا...
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (اِ) معرب «با» و «وا» در سکبا و آش با. ج ،باجات . رجوع به «با» و «وا» در همین لغت نامه شود.
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (اِخ ) دهی است از طوس مولد فردوسی . (آنندراج ). رجوع به باژ شود.
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (اِخ ) رب النوع جهت ، بین مغرب و شمال . (تحقیق ماللهند چ لیپزیک ص 233 و 262). و رب «سوات » از منازل قمر.
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (اِخ ) موضعی است به انبار. احمدبن یحیی بن جابر گوید بر علی بن ابیطالب علیه السلام در انبار گذشتم ، پس مردم ده با هدایا به استقبال وی آمدند، حضرت فرمود هدایا را گرد آورید و باجی واحد سازید. چنان کردند و آن موضع بدین خوانده شد. (از معجم البلدان )...
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (پیشوند) لغتی است در باز به زای عربیه بمعنی مقلوب ، و از اینجاست باژگونه و باژ. (آنندراج ) (انجمن آرا).ظاهراً در بعضی از لهجه های ماوراءالنهر بمعنی باز وصورتی از باز بوده است .
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (ع اِ) در اصطلاح موسیقی ، بم . (دزی ج 1 ص 47).
-
واژههای مشابه
-
بأج
لغتنامه دهخدا
بأج . [ ب َءْج ْ ] (ع اِ) مستوی . برابر. (منتهی الارب ). عدیل . طریقه ٔ مساوی . (ناظم الاطباء). || روش . طریقه . || برگردانیدن کسی را. || آواز کردن : بأج الرجل ؛ آواز کرد مرد. || قسم . ضرب . لون . || واحد. (منتهی الارب ). باج بمعنای واحد عجمی است و...
-
جب باج
لغتنامه دهخدا
جب باج . [ ج َ ](اِ) جامه ای که پادشاهان بروز نوروز پوشند. (برهان )(آنندراج ) (فرهنگ ضیاء). این کلمه بصورتهای جباج جبتاج و جبیاج نیز آمده است . رجوع به کلمات فوق شود.
-
باج دادن
لغتنامه دهخدا
باج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) پرداخت باج . || در صفحات لاریجان و مازندران ، اجاره دادن مرتع بحشم داران . || در تداول طهران و بعض شهرها، رشوه دادن : ما باج نمیدهیم . ما باج بشغال نمیدهیم .
-
باج دنباله
لغتنامه دهخدا
باج دنباله . [ ج ِ دُم ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از باجهای رسوم ایران و از بعضی بتحقیق رسیده که بمعنی حراج زیادت باشد، پس بمجاز بمعنی کمال زیادت آمده . تأثیر گوید : باج دنباله مه از روز قیامت گیردسرمه ٔ دیده کند گر شب کوتاه مرا.(از...
-
باج ساروق
لغتنامه دهخدا
باج ساروق . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار نیشابور و مشهد و مشهد به تربت حیدریه میان سیاه سر و طرق . فاصله ٔ آن تا طهران 904900 و تا مشهد 15050 گز است .
-
باج سبیل
لغتنامه دهخدا
باج سبیل . [ ج ِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پول ، وجه ، جنس و امثال آن که از کسی با زور و قلدری گیرند. و آن با «گرفتن » و «دادن » استعمال شود.