کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بابلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بابلی
لغتنامه دهخدا
بابلی . [ ب ِ ] (اِ) می . باده . || سحر. جادو. (منتهی الارب ) (دزی ج 1 ص 47).
-
بابلی
لغتنامه دهخدا
بابلی . [ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن علاءالدین شود. (اعلام زرکلی ج 1 ص 137).
-
بابلی
لغتنامه دهخدا
بابلی . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب بشهر بابل : در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال . نظامی .خلق از آن سحر بابلی کردن دل نهاده ببابلی خوردن . نظامی .گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت . حافظ.- اِذخِر بابلی ؛ قسم متوسط ا...
-
بابلی
لغتنامه دهخدا
بابلی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب بشهر بابل مازندران .
-
واژههای مشابه
-
هاروت بابلی
لغتنامه دهخدا
هاروت بابلی . [ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به هاروت شود.
-
زبان بابلی
لغتنامه دهخدا
زبان بابلی . [ زَ ن ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) رجوع به ایران باستان ج 1 ص 51 ج 2 ص 1610 شود.
-
اظفار بابلی
لغتنامه دهخدا
اظفار بابلی . [ اَ رِ ب ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
-
اصطفن بابلی
لغتنامه دهخدا
اصطفن بابلی . [ اِ طَ ف َ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) او راست کتابی در احکام نجوم و معاصر شعیب پیغامبر بود. (از طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی ). و قفطی آرد: یکی از حکمای کلده بشمار میرفت و در هنگام مبعث رسول اﷲ (ص ) میزیست و تسییر کواکب و احکام نجوم را میدانست ....
-
بابلی خوردن
لغتنامه دهخدا
بابلی خوردن . [ ب ِ خوَرْ / خُرْدَ ] (مص مرکب ) بسحر بابلی فریفته شدن : خلق از آن سحر بابلی کردن دل نهاده ببابلی خوردن .نظامی .
-
بابلی دادن
لغتنامه دهخدا
بابلی دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) تخفیفی است از باولی دادن . رجوع به باولی دادن شود.
-
بابلی دادن
لغتنامه دهخدا
بابلی دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب )بولی دادن . باوِلی دادن . سر کردن جانور شکاری بر جانور دیگر خواه خانگی باشد خواه صحرائی ، سیفی گوید:زبهر بابلی چرخ خویش شاه این رانگاه دار چو مرغ دلم شود شنقار.طغرا گوید:بازدار فلک ازبهر تذروافکنی ام خواست بولی بدهد ...
-
حرف بابلی
لغتنامه دهخدا
حرف بابلی . [ ح ُ ف ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نبات او بقدر شبری و برگش شبیه به برگ ترب و باخشونت و گلش زرد و تخمش سفید و مدور. و در تنکابن خاص تره و در مازندران کولمه تره و شاه تره گویند. گرم تر و تندتر از حرف نبطی که حب الرشاد باشد و مدر حیض و...
-
تینکلوس بابلی
لغتنامه دهخدا
تینکلوس بابلی . [ س ِ ب ِ ] (اِخ ) این یکی از سند سبعه بیوت کواکب سبعه است و او راست : کتاب الوجود و الحدود. (ابن الندیم از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگلوشا شود.
-
خط بابلی
لغتنامه دهخدا
خط بابلی . [ خ َطْ طِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط قوم بابلی . (از تاریخ ایران باستان ص 1611 و 1619).