کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بابزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بابزن
لغتنامه دهخدا
بابزن . [ زَ ] (اِ) آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. (لغت فرس چ اقبال ص 385). تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. (لغت فرس چ هرن ص 105). سیخ کباب را گویند مطلقاً، خواه آهنی باشد، خواه چوبی . (برهان ) (آنندراج ). گردنا. ب...
-
جستوجو در متن
-
منضاج
لغتنامه دهخدا
منضاج . [ م ِ ] (ع اِ) بابزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بابزن و سیخ کباب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
لشفریت
لغتنامه دهخدا
لشفریت . [ ل ِ ش ِ ] (فرانسوی ،اِ) ظرفی از ظروف آشپزخانه که زیر بابزن گذارده شود برای گرفتن چربی گوشت .
-
مفأد
لغتنامه دهخدا
مفأد. [ م ِ ءَ ] (ع اِ) بابزن .مِفاءَدَة. (مهذب الاسماء). بابزن . مفآد. مفأدة. ج ،مفائد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنورشور. (مهذب الاسماء).آتشکاو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چوبی که بدان تنور را ب...
-
بابیزن
لغتنامه دهخدا
بابیزن . [ زَ ] (اِ) بمعنی بابیزان است که ضامن و کفیل باشد. (برهان ) (شعوری ) (مجمعالفرس ). بابزن و سیخ کباب . (ناظم الاطباء). رجوع به بابیزان شود.
-
پویه کردن
لغتنامه دهخدا
پویه کردن . [ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رفتن نه نرم و نه بشتاب : بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن .منوچهری .
-
جوزه
لغتنامه دهخدا
جوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) جوجه . جوژه : تا سحر هر شب چنانچون می طپم جوزه ٔ زنده طپد بر بابزن . آغاجی .رجوع به جوجه شود. || غوزه ؛ کشکله . جوزه ٔ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. گوزه ٔ پنبه . (مهذب الاسماء) (اسدی ).
-
مفائد
لغتنامه دهخدا
مفائد. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مِفاءَد، به معنی بابزن و آتشکاو. (آنندراج ). ج ِ مفأد و مفأدة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفأد و مفأدة شود.
-
تشنیعزن
لغتنامه دهخدا
تشنیعزن . [ ت َ زَ ] (نف مرکب ) بدگوی . سرزنش کننده . ملامت گر : مرغ سحر تشنیعزن ، بر قتل مرغ بابزن مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته . خاقانی .و رجوع به تشنیع و تشنیع زدن شود.
-
پیش روی
لغتنامه دهخدا
پیش روی . [ ش ِ ] (ق مرکب ) مقابل پشت سر. در حضور. پیش رو. جلو : گردان در پیش روی بابزن و گردناساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین . منوچهری .و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان بر آن ساخته ست که سواران بر آن روند. (فارسنامه ...
-
یل فکن
لغتنامه دهخدا
یل فکن . [ ی َ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب ) یل افکن . که پهلوانان را بر زمین افکندو شکست دهد. سخت شجاع و جنگاور و دلیر : آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر. ابوطاهر خسروانی .به دستی گرفتش قفا یل فکن به دستی کشیدش زبان از د...
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع ص ) فربه شده . (از منتهی الارب ). چاق شده . چاق . فربه . پروار. پرورده . پرواری . فربه کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- مرغ مسمن ؛ مرغ پرواری و چاق . مرغ فربه و پرچربی . مرغ با روغن سرخ کرده : همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد ...
-
بادزن
لغتنامه دهخدا
بادزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) همان بادبزن است . (شرفنامه ٔ منیری ). مِروحه که در بعض بلاد هندوستان بیجنا خوانند. کلیم گوید : ما را ز کف اختیار رفته جز باد بدست بادزن نیست .تا رود در خواب راحت نرگس جادوی اوناله ٔ من بادزن شد زلف او را بادکرد. (از آنندراج ...
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُ دَ ] (ع اِ) جُدَی ّ. جَدی . و آن همان ستاره ٔ معروف است که ریاضی دانان بجهت امتیاز بین آن و برج جدی آن را بضم جیم و فتح دال خوانند. (از غیاث اللغات ). و آن مقدمترین و بزرگترین ستاره از بنات النعش صغری و دو ستاره ٔ دیگر میان آن و نعش فاصله...