کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بااهمیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قابل ذکر
لغتنامه دهخدا
قابل ذکر. [ ب ِ ل ِ ذِ ] (ص مرکب ) موضوع بااهمیت . شایسته ٔ یادآوری .شایان یادآوری . آنچه لیاقت یاد کردن را دارا بود.
-
مهم شمردن
لغتنامه دهخدا
مهم شمردن . [ م ُ هَِ م ْم ش ِ / ش ُ م َ/ م ُ دَ ] (مص مرکب ) اهمیت دادن . بااهمیت دانستن .
-
وزین
لغتنامه دهخدا
وزین . [ وَ ] (ع ص ) دارای وزن . گران و باسنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سنگین . (ناظم الاطباء). ثقیل . || بااهمیت . گرانقدر. (فرهنگ فارسی معین ): هو وزین الرأی ؛ او استواررای و محکم خرد است . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). |...
-
جلة
لغتنامه دهخدا
جلة. [ ج ِل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَلیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بزرگان و اشخاص بااهمیت . (اقرب الموارد). گویند: قوم جلة. (اقرب الموارد). || کلانسال از شتر. || کلانسال از مردم .(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). واحد و جمع و مذکرو مؤنث در...
-
ناشویل
لغتنامه دهخدا
ناشویل . [ ناش ْ ] (اِخ ) نَشویل . نَشوِل . یکی از شهرهای آمریکا و مرکز ایالت تنسی است . در 930هزارگزی جنوب غربی واشنگتن ، بر کنار رود «کمبرلند»از شعبات رود «اهیو» واقع است . این شهر 174300 تن جمعیت دارد. در جنگهای داخلی آمریکا هواداران اتحاد به سال ...
-
خرقان
لغتنامه دهخدا
خرقان . [ خ َ رَ ] (اِخ ) نام قریتی از قراء بسطام بر راه استرآباد است . در آنجا قبر ابوالحسن علی بن احمد است که صاحب کشف و کرامات بوده و بعاشوراء 425 هَ .ق . درگذشته است . سمعانی میگوید خرقان نام قریتی بوده که او آنرا دیده است ، این قریه در دامنه ٔ ک...
-
مهمات
لغتنامه دهخدا
مهمات . [ م ُ هَِ م ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ مهمة. || ج ِ مهم . || کارها. کارهای خطیر. امور مهم . کارهای سخت . امور بااهمیت . مسائل مهم . مسائل بااهمیت . کارهای پیش آمده . (لغت ابوالفضل بیهقی ) : دیگر سال امیر به بلخ رفت که آنجامهمات بود. (تاریخ بیهقی ص...
-
فاضل
لغتنامه دهخدا
فاضل . [ ض ِ ] (ع ص ) فزونی یابنده . (از اقرب الموارد). || به مجاز کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد، و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است . مقابل مفضول . دانشمند. صاحب فضل . مردداننده . ج ، فضلاء. (یادداشت بخط مؤلف ) : چون خویش...
-
کرامند
لغتنامه دهخدا
کرامند. [ ک ِ م َ ] (ص مرکب ) ظاهراً از: کری ، و کرایه + مند، پسوند تملیک یا اتصاف نه گرامند. (از یادداشت مؤلف ). نجیب . جوانمرد. باهمت . (ناظم الاطباء). || با قدرو قیمت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). که کرایه آرد. که به کرایه رود. ارزنده . ا...
-
زبولون
لغتنامه دهخدا
زبولون . [ زَ ] (اِخ ) (سبط...) بنوزبولون یا زبولونیان یا قبیله ٔ زبولون ، یکی از اسباط یعقوب ، از اولاد زبولون ششمین فرزند او. در قاموس کتاب مقدس آمده : یکی از مقاطعات بارآور و خرم زمین کنعان به سبط زبولون داده شد که فیمابین بحر روم و دریای جلیل بود...
-
نامبردار
لغتنامه دهخدا
نامبردار. [ ب ُ ] (نف مرکب ) (از: نام + بردار، صیغه ٔ فاعلی از بردن ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مشهور. معروف . (برهان قاطع). نامدار. نامبرده . (از فرهنگ رشیدی ).نیک معروف و مشهور. دارای سرافرازی و نام بلند. نامدار. نامور. (از ناظم الاطباء). س...
-
مهم
لغتنامه دهخدا
مهم . [ م ُ هَِم م ] (ع ص ) نعت فاعلی از اهمام . بی آرام کننده و اندوهگین گرداننده . (از منتهی الارب ). غم انگیز. در غم و اندوه اندازنده . نگران کننده و محزون سازنده . (از اقرب الموارد) || در میان اندازنده . (غیاث ). || (اِ) کار سخت . (منتهی الارب )....
-
سد
لغتنامه دهخدا
سد. [ س َدد/س َ ] (از ع ، اِ)بند بسته ٔ هر چیز. حایل میان دو چیز. (مهذب الاسماء). بنایی که در جلو آب کنند. هر چیز که جلو آب گذارندتا مانع جریان شود. بازداشت و مانع. حایل و حاجز و فاصل . حد و بند. بندروغ . (ناظم الاطباء) : هم ز پیش آب حیوان سدّ ظلمت ب...
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . (اِ) لفظی که بدان کسی یا چیزی را بخوانند. اسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (از فرهنگ نظام ). اسم علم چیزی . (بهار عجم ) (آنندراج ). اسم . (السامی ) (دانشنامه ٔ علائی ). کلمه ای که به کار می برند در تعیین شخص یا چیزی و به تازی اسم گویند. (ناظم...
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب ُ زُ ] (ص ) ضد خرد. (شرفنامه ٔ منیری ). ضد کوچک . (آنندراج ). نقیض کوچک . (ناظم الاطباء) (برهان ). مقابل کوچک ، چنانکه کلان مقابل خرد و درشت مقابل ریز و کبیر مقابل صغیر. مقابل خرد. اکبر.جلیل . ضخم . (یادداشت بخط دهخدا). عَبَنبل . نعند. (من...