کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باارزش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خال معشوق
لغتنامه دهخدا
خال معشوق . [ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خال که بر بشره یا بدن محبوبه باشد و در نزدعاشق باارزش جلوه کند .
-
گورتین
لغتنامه دهخدا
گورتین . [ گُرْ ] (اِخ ) پایتخت کرت (یا اقریطش )[ جزیره ای در مدیترانه ٔ ] باستان که در پای کوه ایدا واقع شده است . در سال 1884 م . متنی به نام قوانین گورتین در این سرزمین به دست آمد که از نظر تاریخ قوانین یونان باارزش است .
-
مارینو
لغتنامه دهخدا
مارینو. [ ن ُ ] (اِخ ) مارینی . شاعر ایتالیائی (1569-1625م .) در فرانسه بنام «کاوالیه مارن » مشهور است . سبک باارزش او بنام «مارینیسم » در قرن هفدهم نفوذ قابل توجهی در ادبیات فرانسه داشته است . او راست «ادونی » . (از لاروس ).
-
بها گرفتن
لغتنامه دهخدا
بها گرفتن . [ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ارزش پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). قیمت گرفتن . پربها شدن . باارزش شدن : مرد بحکمت بها و قیمت گیردزی ّ زنان است ششتری و بهایی . ناصرخسرو.و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
گرانبها
لغتنامه دهخدا
گرانبها. [ گ ِ ب َ ] (ص مرکب )نفیس . قیمتی . ثمین . باارزش . سنگین قیمت : وی ماه سبک عنان تر از عمرچون عمر گرانبهات جویم . خاقانی .ای درّ گرانبهاتر از روح چون روح سبک لقات جویم . خاقانی .گرچه گهری گرانبها بودچون مه به دهان اژدها بود.نظامی .
-
اولر
لغتنامه دهخدا
اولر. [ ل ِ ] (اِخ ) (1707 - 1783 م .) لئونارد اولر ریاضی دان مشهور سویسی صاحب کشفیات باارزش در تجزیه ٔ ریاضیات ساده و مکانیک عقلی و درنجوم نیز فرضیه ای دارد معروف و در فیزیک و شیمی و متافیزیک نیز مطالعاتی دارد. وی در شصت سالگی نابینا گردید ولی تا آخ...
-
تارتینی
لغتنامه دهخدا
تارتینی . (اِخ ) ویولن زن ایتالیائی و صاحب نظر در اصول موسیقی . وی در سال 1692 م . در «پیرانو» متولد شد و در 1770 در «پادو» درگذشت . او با یکی از اقوام کاردینال - اسقف «ژرژ کرنارو» مخفیانه ازدواج کرد و به اتهام اغوا مورد تعقیب قرار گرفت وبه دیری در «...
-
باقیمت
لغتنامه دهخدا
باقیمت . [ م َ ] (ص مرکب ) (از با+ قیمت ) باارزش . گران قدر. گرانبها. ارزنده : و از وی [ از پارس ] بساطها و فرشها و زیلوهاو گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم ) : دریای سخن ها سخن خوب خدایست پرگوهر باقیمت و پرلؤلؤ لالا. ناصرخسرو.مرگوهر باقیمت و باقد...
-
ترتولیان
لغتنامه دهخدا
ترتولیان . [ ت ِ ] (اِخ ) ترتولیانوس . ستایشگر مسیحی که حدود سالهای 155 - 220م . متولد شد. نابغه ای توانا و خودسر و سخت گیر بود، معذلک این مدیحه سرای باارزش بوسیله ٔ مونتانوس متهم به کفر و بدین وسیله لکه دارگردید. آثار فراوانی از وی باقی ماند و نوشته...
-
نفیس
لغتنامه دهخدا
نفیس . [ ن َ ] (ع ص ) گرانمایه و مرغوب و نیکو از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقابل خسیس . (از اقرب الموارد). قیمتی . (مهذب الاسماء). گرانمایه . (مفاتیح العلوم خوارزمی ) (یادداشت مؤلف ). چیزی که قیمتی و گرانمایه و لطیف و پسندیده باشد.(غیاث ا...
-
نامور
لغتنامه دهخدا
نامور. [ نام ْ وَ ] (ص مرکب ) (از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی ، از مصدر بر: بردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). نام آور. خداوند نام و آوازه . مشهور. معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ). مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد....
-
خطرناک
لغتنامه دهخدا
خطرناک . [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) مهلک . پرخطر. هولناک . مخوف . (ناظم الاطباء). خوفناک . (آنندراج ) : دریغ آن شد که در نقش خطرناک مقابل میشود رخ با رخ خاک . نظامی .همان به کاندرین خاک خطرناک ز جور خاک بنشینیم بر خاک . نظامی .نشد ممکن که این خاک خطرناک بر...
-
قیمت
لغتنامه دهخدا
قیمت . [ م َ ] (ع اِ) بهای کالا. (آنندراج ). ارز هر چیزی . (ناظم الاطباء). در شرع چیزی را گویند که تحت ارزیابی درآید. (کشاف ) : در زمان ما نجابت بس که بی قیمت بودعین دارد قطره ٔ نیسان اگر گوهر شود. میرصیدی (از آنندراج ).و پست و نازل و گران و بلند ازص...
-
نازنین
لغتنامه دهخدا
نازنین . [ زَ ] (ص نسبی ) از: ناز + نین (نسبت )، دارنده ٔ ناز. معشوق لطیف و ظریف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. (آنندراج ). نازکننده . نازنده . (ناظم الاطباء). صاحب ناز. (آنندراج ). باناز : نبرد ذل بر آستان ملوک ای...
-
ارج
لغتنامه دهخدا
ارج . [ اَ ] (اِ) ارز. ارزش . (برهان ). اخش . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ) (برهان ) : زمانه بمردم شد آراسته وزو ارج گیرد همی خواسته . فردوسی .بهر جای زر را فشاند همی که او ارج زر را نداند همی . فردوسی .سپرد آن زمین گیو را شهریاربدو گفت برخور تو از ...