کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باادب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آدمی وار
لغتنامه دهخدا
آدمی وار. [ دَ ] (ص مرکب ) باادب .
-
فرهنجه
لغتنامه دهخدا
فرهنجه .[ ف َ هََ ج َ / ج ِ ] (ص ) مردم باادب و خوش روی و نیکوصورت و سیرت را گویند. (برهان ). فرهخته . فرهیخته .
-
تهذیب یافته
لغتنامه دهخدا
تهذیب یافته .[ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خوش خلق شده و باادب گشته و نیک تربیت یافته . (ناظم الاطباء). رجوع به تهذیب شود.
-
صاحب اسرار
لغتنامه دهخدا
صاحب اسرار. [ح ِ اَ ] (ص مرکب ) رازدار. نگاهدار سِر : صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام .حافظ.
-
صف نشین
لغتنامه دهخدا
صف نشین . [ ص َ ن ِ ] (نف مرکب ) مهمان . محفلی : صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام .حافظ.
-
فروهنده
لغتنامه دهخدا
فروهنده . [ ف ُ هَِ دَ / دِ ] (ص )خوبروی و نیکوسیرت و باادب . (برهان ). رجوع به فروهیده شود. || (اِ) فرشته . ملک . (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن اسد، مکنی به ابوالمعالی . امیربدخشان و معاصر ناصرخسرو بود. ابیات ذیل از اوست :فخر دانا به دانش و ادب است فخر نادان به جامه و سلب است ادب و دانش از ادیب اکنون خوار، ورچند مزد باادب است ناکسان پیشگاه و کامروافاضلان دورمانده ، و...
-
نرم گوی
لغتنامه دهخدا
نرم گوی . [ ن َ ] (نف مرکب ) نرم گو. نرم زبان . نرم گفتار. باادب : درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی . فردوسی .چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی . فردوسی .پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی .نظ...
-
شکوه داشتن
لغتنامه دهخدا
شکوه داشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) ترس داشتن . دارای ترس و بیم بودن . خطیر شمردن : مرا رفت باید به البرز کوه به کاری که بسیار دارد شکوه . فردوسی .میبیند که سیستان خانه ٔ خویش و اهل و فرزندان بگذاشتند از پیش چاکری از آن خویش برفتند، کنون از ایشان که ...
-
صیقلی
لغتنامه دهخدا
صیقلی . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) شاعری است . صادقی کتابدار نویسد: از قصبه ٔ بروجرد ولایت همدان است و اوقات خود را به کارگری میگذرانید. جوانی شگفته و گرم آمیزش است . در اوایل خیلی باادب ، بی طمع و کاسب بود، ولی حالا از قراری که می گویند خیلی شاعرپیشه و مسخر...
-
متواضع
لغتنامه دهخدا
متواضع. [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) فروتن . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). فروتنی کننده ونرم گردنی و زاری نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فروتنی کننده و نرمی کننده و خواری نماینده . فرمان بردار و فروتن و با خضوع و احترام کننده و باادب...
-
مؤدب
لغتنامه دهخدا
مؤدب . [ م ُ ءَدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأدیب . ادب داده شده . (آنندراج ) (غیاث ). ادب آموخته شده و تربیت شده و باادب . ادب گرفته . تعلیم شده و نیک پرورده شده و خوش خوی و باحیا و باشرم و خوش روی و نیک نهاد. (ناظم الاطباء). تربیت یافته . به ادب ...
-
نیک نام
لغتنامه دهخدا
نیک نام . (ص مرکب ) مشهور و معروف به خوبی و بزرگواری . آنکه نام وی را به نیکویی می برند. (ناظم الاطباء). شهره به خوبی . نامی . نام آور. خوش نام : از این دخت مهراب و از پور سام گوی پرمنش زاید و نیک نام . فردوسی .جهاندار داند که دستان سام بزرگ است و با...
-
تربیت
لغتنامه دهخدا
تربیت . [ ت َ ی َ ] (از ع ، مص ) تربیة. پرورانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پروردن . (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). پروردن و آموختن ، وبا لفظ دادن و کردن مستعمل . (آنندراج ) : بی تربیت طبیب رنجورم بی تقویت علاج ب...
-
دوستکام
لغتنامه دهخدا
دوستکام . (ص مرکب ) آنکه کار دوستان به مراد و کام او باشد. خوشبخت . کامکار. کامیاب . شادکام . و با شدن و کردن صرف شود. (یادداشت مؤلف ) : که پیوسته در نعمت و ناز و کام در اقبال او بوده ام دوستکام . سعدی (بوستان ).تا نمیرد کسی به ناکامی دیگری دوستکام ...