کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بائع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بائع
لغتنامه دهخدا
بائع. [ ءِ ] (ع ص ) گام فراخ نهنده . (از منتهی الارب ). بچه ٔ آهو که گام فراخ نهد در رفتن . ج ، بوع . || ساعی و نمّام . (منتهی الارب ). || فروشنده . (منتهی الارب ). || خرنده . ج ، باعة. (منتهی الارب ). || امراءة بائع؛زن رواج یافته به حسن و جمال خویش ...
-
جستوجو در متن
-
بوع
لغتنامه دهخدا
بوع . (ع اِ) ج ِ بائع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به بائع شود.
-
طیوری
لغتنامه دهخدا
طیوری . [ طُ ری ی ] (ع ص نسبی ) مرغ فروش . (مهذب الاسماء). بائع الطیر. (قطر المحیط).
-
بایع
لغتنامه دهخدا
بایع. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) بائع، از مصدر بیع. فروشنده . برابر مشتری . (آنندراج ). پرداخت کننده ٔ بها در برابر کالای فروخته شده . (از اقرب الموارد). ج ، باعه . (از تاج العروس ). || خریدار. خرنده . (آنندراج ). مشتری . تحویل دهنده ٔ کالا در برابر بها به خ...
-
جدال
لغتنامه دهخدا
جدال . [ ج َدْ دا ] (ع ص ) بسیارجدل . (منتهی الارب ). || کابک فروش . (منتهی الارب ). بیاع مرغ . (مهذب الاسماء). || فروشنده ٔ غوره ٔ خرما. (از اقرب الموارد): کان فلان ُ جدالاً فصارَ تماراً؛ اَی کان بائع الجدال او بایع الحمام فی الجدیله . (اقرب الموارد...
-
سمسار
لغتنامه دهخدا
سمسار. [ س ِ ] (ع اِ) دلال و در عرف ، آنکه اجناس مختلفه مردم فروشد. (غیاث ). دلال که در میان بائع و مشتری سودا راست کند وفارسیان به معنی شخصی که چیزهای مختلف مردم فروشد، چون : سپر و شمشیر و زین و لگام و غیر آن استعمال نمایند. ج ، سماسرة. (آنندراج ). ...
-
نمام
لغتنامه دهخدا
نمام . [ ن َم ْ ما ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). غماز. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). کسی که آنچه از دیگران درباره ٔ شخصی بشنود به گوش او برساند. (فرهنگ فارسی معین ). بائع. ساعی . واش...
-
ساعی
لغتنامه دهخدا
ساعی . (ع ص ، اِ) کوشنده . (غیاث )(آنندراج ). کوشا. جاهد. جدی . کاری . کارکن . پشت کاردار. نیک گرم در کار. آنکه سعی و جهد کند : درین بحرجز مردساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت . سعدی (بوستان ). || دونده . (غیاث ) (آنندراج ). شتابنده . برید. قاصد....