کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
این دست اون دست کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
این کاره
لغتنامه دهخدا
این کاره . [ رَ/ رِ ] (ص نسبی ) اهل عمل . اهل کار. ظاهراً بیشتر درموقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند. (فرهنگ فارسی معین ) : ز ما ده برادر کس این کاره نیست ملک را در این کار بیغاره نیست . شمسی (یوسف وزلیخا).چون زمین و ...
-
جز این
لغتنامه دهخدا
جز این . [ ج ُ ] ( حرف اضافه + ضمیر) (از: جز + این ) غیر ازاین . سوای این . به استثنای این . رجوع به جُز شود.
-
راچبورگ این لاونبورگ
لغتنامه دهخدا
راچبورگ این لاونبورگ . [ وِم ْ ] (اِخ ) قصبه ای است در آلمان که در چهل هزارگزی شمالی شرقی دوک لاونبورگ از خطه ٔ شلسویگ هولشتاین قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
سایه ٔ این دو رنگ
لغتنامه دهخدا
سایه ٔ این دو رنگ . [ ی َ / ی ِ ی ِ دُ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حمایت زمانه و روزگار. (برهان ) (آنندراج ).
-
از این پس
لغتنامه دهخدا
از این پس . [ اَ پ َ ] (ق مرکب ) زین پس . از این سپس . از این ببعد.
-
از این رو
لغتنامه دهخدا
از این رو. [ اَ ] (حرف اضافه + صفت + اسم ) از این جهت . از این سوی . از این طرف : کس از ما نبینند جیحون بخواب وز ایران نیایند از این روی آب . فردوسی .|| (حرف ربط مرکب ) لاجرم . لهذا. ازیرا.
-
از این سپس
لغتنامه دهخدا
از این سپس . [ اَس ِ پ َ ] (ق مرکب ) از این پس . بعد از این . من بعد.
-
این خاک آن خاک
لغتنامه دهخدا
این خاک آن خاک . (اِ مرکب ) یکی از فنون کشتی از سلسله ٔ «کنده ها». (فرهنگ فارسی دکتر معین ).
-
این و آن
لغتنامه دهخدا
این و آن . [ ن ُ ] (ترکیب عطفی ، ضمیر مبهم مرکب ) اشاره بقریب و بعید. (مؤید الفضلا) (هفت قلزم ). || تن و جان . || ظاهر و باطن . || اشخاص مختلف . کسان متعدد. (فرهنگ فارسی معین ). || مرادف فلان و بهمان : مثل هست این که جامه ٔ تن زیان باشد هر آنکس راکه...
-
باش این شوش ناک
لغتنامه دهخدا
باش این شوش ناک . [ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان عیلام که کتیبه هائی نویسانده است . رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 36 و کلمه ٔ باشوشیناک شود.
-
حرکت در این
لغتنامه دهخدا
حرکت در این . [ ح َ رَ ک َ دَ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از چهار نوع حرکت در عرض . مقابل حرکت در کم و کیف و وضع. حرکت در مکان . جابجا شدن .
-
دالتون این فورنس
لغتنامه دهخدا
دالتون این فورنس . [ تُن ْ ن ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای در ایالت لانکاسترو در 37هزارگزی شمال غربی لانکاستر انگلیس در خلیج ایرلاند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
جستوجو در متن
-
دست دست کردن
لغتنامه دهخدا
دست دست کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلل کردن . طول دادن . اهمال کردن . به طفره وقت گذراندن . انجام دادن کاری را عمداً به درازا کشاندن . این دست آن دست کردن . مماطله کردن .
-
دست مالی کردن
لغتنامه دهخدا
دست مالی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لمس کردن . برمجیدن . پرماسیدن . بساویدن . بسودن . ببسودن . مالیدن دست به چیزی . دست به چیزی زدن . || دست زده کردن . دست خورده کردن .
-
دست برون کردن
لغتنامه دهخدا
دست برون کردن . [ دَ ب ِ / ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قطع کردن دست . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). دست بریدن . (برهان ) : با چنین دست مرا دست برون کن پس از این گر قناعت نکند دست کشد پیش نیاز. انوری (از آنندراج ).|| به معنی دست ب...