کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اینگونه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اینگونه
لغتنامه دهخدا
اینگونه . [ گو ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) به این نحو. این نحو. این قبیل : بر اینگونه تا بر که آید شکن شدندی سپاه دو شاه انجمن . فردوسی .گاه گفتند قصد کرمان و عراق میداریم از اینگونه تقریبها و تلبیسها میساختند. (تاریخ بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
کافورسار
لغتنامه دهخدا
کافورسار. (ص مرکب ) کافوررنگ : این چه حدیث است کز اینگونه شدعارض مشکینم کافورسار.مسعودسعد.
-
اینچنین سان
لغتنامه دهخدا
اینچنین سان . [ چ ُ / چ ِ ] (ق مرکب ) اینگونه . (آنندراج ). به این سان . (ناظم الاطباء).
-
سخت مغز
لغتنامه دهخدا
سخت مغز.[ س َ م َ ] (ص مرکب ) کندذهن . بی استعداد : چو روسان سختی کش سخت مغزفریبی بخوردند از اینگونه نغز.نظامی .
-
فراح
لغتنامه دهخدا
فراح . [ ف َ ] (ع اِمص ) شادی و خرمی و شادمانی و سرور. || شوخی و بی پروایی . || ولگردی . (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد صورت مصدری به اینگونه ضبط نشده است . رجوع به فرح شود.
-
هتک
لغتنامه دهخدا
هتک . [ هََ ت َ ] (اِ) کلمه ٔ عامیانه ای است که در اینگونه ترکیب ها: هتک کسی را پاره کردن یا هتکش پاره شد، و از این قبیل به کار میرود و مراد کون است و معمولاً در موارد کار طاقت فرسا که از کسی کشیده شود استعمال میگردد.
-
پانتمیم
لغتنامه دهخدا
پانتمیم . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) عمل ادای مقصود با حرکات بی استعانت بالفاظ. ایما و اشاره . || نمایش__ی که در آن بازیگران با حرکات ادای مقصود کنند. || بازیگری که در اینگونه نمایشها بازی کند.
-
زینگونه
لغتنامه دهخدا
زینگونه . [ گو ن َ / ن ِ ] (ق مرکب )مخفف از اینگونه . از اینسان . بدین طرز : چو یک هفته زینگونه بامی بدست ببودند شادان دل و می پرست . فردوسی .که با کیست زینگونه تیر و کمان بداندیش یا مرد نیکی گمان .فردوسی .
-
واسوختن
لغتنامه دهخدا
واسوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) اعراض کردن . روبرتافتن . روگردانی از معشوق . (آنندراج ). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق . (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید. تأثیر (از آنندراج ).رخت گرم است از آن گ...
-
فکن
لغتنامه دهخدا
فکن . [ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرخم ) فکننده . (یادداشت مؤلف ). صورت مرخم اینگونه صفات فاعلی فقط در ترکیب ها به کار میرود، مانند: دشمن فکن . مردفکن . سایه فکن : کم مباش از درخت سایه فکن هرکه سنگت زند گهر بخشش .ابن یمین .
-
متواری وار
لغتنامه دهخدا
متواری وار. [ م ُ ت َ / م ُ ] (ص مرکب ) متواری گونه : دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسربا یکی پیرهن زورقئی طرفه به سراز سر کوی فرودآمد متواری وارکرده از غایت دلتنگی از اینگونه خطر. سنائی .رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
اصبع خفان
لغتنامه دهخدا
اصبع خفان . [ اِ ب َ ع ِ خ َف ْ فا ] (اِخ ) بنائی است بس عالی و بزرگ نزدیک کوفه . (منتهی الارب ). بنای بزرگی است نزدیک کوفه از بناهای ایرانیان و گمان میکنم که ایشان برحسب عادتی که در اینگونه بناها دارند آنرا بعنوان جایگاه نگهبانی و دیدبانی ساخته اند....
-
بازتاب
لغتنامه دهخدا
بازتاب . (اِ مرکب ) انعکاس . (لغات فرهنگستان ). جنبشی غیرارادی که بلافاصله در پی تحریک وارد بر یک عصب حسی پیدا میگردد. اینگونه حرکت بیشتر اوقات بصورت قبض و بسط عضلانی ظاهر میشود. مانند تنگ و فراخ شدن مردمک چشم زیر تأثیر روشنائی . رجوع شود به روانشنا...
-
مجتلبه
لغتنامه دهخدا
مجتلبه . [ م ُ ت َ ل ِ ب َ/ ب ِ ] (ع ص ) مؤنث مُجتَلِب . رجوع به مجتلب شود.- دایره ٔ مجتلبه ؛ یکی از دایره های عروضی و سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود. (بدیع و قافیه و عروض تألیف همائی ). مدعیان علم عروض ... هزج راسه بحر نهاده اند، بحر سال...