کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایقاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایقاد
لغتنامه دهخدا
ایقاد. (ع مص ) (از «وق د») آتش افروختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ، ص 24) (از اقرب الموارد). || گذاشتن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): اوقد للصبی ناراً؛ وا گذار کرد آن کودک را و ترک...
-
جستوجو در متن
-
استیقاد
لغتنامه دهخدا
استیقاد. [ اِ ] (ع مص ) آتش افروختن .(منتهی الارب ). ایقاد. (زوزنی ). || افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ). روشن شدن . || شعله ور شدن . زبانه کشیدن .
-
حظر
لغتنامه دهخدا
حظر. [ ح َ ظِ ] (ع اِ) شاخ درخت هر چوب که با آن حظیره سازند. (آنندراج ). || خار تر. || (مص ) وقوع در حظر رطب ؛ افتادن در آنچه فوق طاقت است . || ایقاد در حظر رطب ؛ سخن چینی کردن . || آوردن حظر رطب ؛ آوردن بسیاری از مال مردم یا آوردن دروغ و مکروه . (من...
-
آتش افروختن
لغتنامه دهخدا
آتش افروختن .[ ت َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تسعیر. تأریث . توقید. ایقاد. تسجیر. استیقاد. اشعال . اثقاب . تثقیب . تأریش . ایراء. توریه . تشعیل . الهاب . اضرام . تلهیب . تأجیج . روشن کردن . و رجوع به افروختن شود. || مجازاً، فتنه انگیختن و سبب جنگ و دشمنی...
-
چراغ افروختن
لغتنامه دهخدا
چراغ افروختن . [ چ َ / چ ِ اَ ت َ ](مص مرکب ) چراغ روشن کردن . (آنندراج ) (غیاث ). چراغ برکردن . چراغ گرفتن . چراغ سوختن . (آنندراج ) (غیاث ). چراغ را روغن کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 116). روغن در چراغ کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 116). بعربی ، «ایقا...
-
افروختن
لغتنامه دهخدا
افروختن . [ اَ ت َ ] (مص ) روشن کردن آتش و چراغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). روشن کردن ، و افروغ و افروخ بمعنی تابش و روشنی است و آنرا فروغ نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). روشن کردن وروشن شدن ، کذا فی شرفنامه . و در ادات بمعنی اخیر فقط است و...
-
برکردن
لغتنامه دهخدا
برکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بربردن . بالا بردن . (فرهنگ فارسی معین ). برداشتن . رجوع به بردن و برداشتن و بالا بردن شود : بدخواه تو هرچند حقیر است مر او رااز تخت فرودآورو برکن بسر دار. فرخی .- برکردن چشم (دیده ) ؛ باز کردن و نگریستن...