کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایستاده باشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آب ایستاده
لغتنامه دهخدا
آب ایستاده . [ ب ِ دَ ] (اِخ ) نام دریاچه ای ازافغانستان در جنوب غربی غزنین بفاصله ٔ 80هزار گز. وسعت آن برحسب بسیاری و اندکی ِ باران کم و بیش شود.
-
راست ایستاده
لغتنامه دهخدا
راست ایستاده . [ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) مستقیم . آخته . برپای . قد برافراشته . || منظم . انتظام یافته . سامان یافته . درست شده : تا فرزندان من بنده و هر که دارد پیش خداوند زاده بایستد که آن کاری است راست ایستاده و بنهاده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 57). ا...
-
جستوجو در متن
-
سنفتان
لغتنامه دهخدا
سنفتان . [ س ُ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ، دو چوب ایستاده که میان هر دو چرخ چاه باشد. (منتهی الارب ). بصیغه ٔ تثنیه دو چوب راست ایستاده ٔ میان دو چرخ چاه . (ناظم الاطباء).
-
فرکند
لغتنامه دهخدا
فرکند. [ ف َ ک َ ] (اِ) فرکن . زمینی که سیل آن را کنده باشد و جابه جا آب ایستاده باشد. || جوی تازه احداث کرده شده و جویی که در روی زمین از جایی به جایی راه کرده باشد یا در زیر زمین از چاهی به چاه دیگر راه یافته باشد. (برهان ) : نه در وی آدمی را راه ر...
-
سررسد
لغتنامه دهخدا
سررسد. [ س َرْ، رَ س َ ] (اِ مرکب ) سربازی که در اول صف ایستاده باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
وقیفة
لغتنامه دهخدا
وقیفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) بز کوهی که در پناه سنگی ایستاده باشد از بیم سگان و فرودآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
پینکی رفتن
لغتنامه دهخدا
پینکی رفتن . [ ن َ رَت َ ] (مص مرکب ) افتادن سر خفته ای پی درپی چون نشسته یا ایستاده بخواب شده باشد. چرت زدن . تهویم . خفوق .
-
نصباء
لغتنامه دهخدا
نصباء. [ ن َ ] (ع ص ) ناقة نصباء؛ شتر ماده ٔ ایستاده سینه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ماده شتر راست ایستاده سینه . (ناظم الاطباء). مرتفعةالصدر. (اقرب الموارد). ج ، نَصب . || عنز نصباء؛ بز ماده ٔ ایستاده شاخ . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). راست ای...
-
فرکن
لغتنامه دهخدا
فرکن . [ ف َ ک َ ] (اِ) کاریز آب بود. (اسدی ). جویی را گویند که نو احداث کرده باشند وآب در آن تازه جاری شده باشد. (برهان ) : دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند. خسروانی .|| زمینی که به صدمه ٔ سیل کنده شده و جابه جا آ...
-
زبرآب
لغتنامه دهخدا
زبرآب .[ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) پرده ای است که بر روی آب راکد می بندد. (ناظم الاطباء). سبزیی باشد که بر روی آب ایستاده پیدا آید. (آنندراج ). رجوع بفرهنگ شعوری شود.
-
قرکن
لغتنامه دهخدا
قرکن . [ ق َ ک َ ] (اِ) زمینی را گویند که آن را آب یا سیلاب کند، ودر هر جای از آن قدری آب ایستاده باشد. || جوی را نیز گویند که آن را نو احداث کرده یا کنده باشند. (آنندراج ). رجوع به فَرکَن و فَرکَنْد شود.
-
سگ کش
لغتنامه دهخدا
سگ کش . [ س َ ک ُ ] (اِ مرکب ) رستنی باشد که بیشتر درآبهای ایستاده روید و برگ آن ببرگ بید مانند است و ساق آن سرخ و گره دار میشود و آن را بتازی فلفل الماءو زنجبیل الکلاب خوانند و چون تر باشد با تخم آن بکوبند و بر کلف طلا کنند نافع بود. (برهان ) (آنندر...
-
گاوآب
لغتنامه دهخدا
گاوآب . [ وْ ] (اِ مرکب ) جل وزغ . جامه ٔ غوک و آن چیزی باشد سبز مانند نمد که در روی آبهای ایستاده بهم رسد و به عربی ثورالماء و طحلب خوانند. (برهان ). جلبک . پاره ای گیاهها که در دریاها و دریاچه های شیرین یا شور بر روی یا تک آب روید.
-
جل وزغ
لغتنامه دهخدا
جل وزغ . [ ج ُ وَ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ غوک است و آن چیزی باشد سبزرنگ که در رویهای آب ایستاده بهم میرسد و آنرا بعربی طحلب و خرءالضفادع نیز گویند. خرؤ الضفادع . رجوع به جل بک (جلبک ) شود.