کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایستادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایستادن
لغتنامه دهخدا
ایستادن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «استاتن » ، ایرانی باستان ، «اوی - شتا» جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از «ست » (شت لهجه ٔ جنوب غربی ) در اوستا «ستا» (ایستادن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن . (ناظم الاطباء). حوصله کردن...
-
واژههای مشابه
-
گرم ایستادن
لغتنامه دهخدا
گرم ایستادن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کاملاً گرم شدن . نهایت گرم گردیدن : میان هر دو لشکر مسافت [ لشکر محمود و مسعود ] نیم فرسنگ بود و هوا سخت گرم ایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118). امیر به گرگان رسید و هوا سخت گرم ایستاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 4...
-
واپس ایستادن
لغتنامه دهخدا
واپس ایستادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پشت سر ایستادن . در عقب ایستادن . رجوع به واپس استادن و واپس استیدن شود.
-
پیش ایستادن
لغتنامه دهخدا
پیش ایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) برابر ایستادن . مقابل قرار گرفتن . در پیشگاه قرار گرفتن : نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم .ناصرخسرو.
-
دیر ایستادن
لغتنامه دهخدا
دیر ایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دیری در جهان ماندن . عمر بسیار کردن . دیر زیستن در جهان : مخور جمله ، ترسم که دیر ایستی به پیرانه سربد بود نیستی . نظامی .|| مدت طولانی توقف کردن .
-
راست ایستادن
لغتنامه دهخدا
راست ایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) راست استادن . مقابل نشستن یا خمیدن . ایستادن بر پای با قامت کشیده . قد آختن . قد برافراشتن . مستقیم ایستادن . راست و مستقیم قرار گرفتن . ایستادن بدون انحناء و کژی . استقامت . راست ایستادن . (ترجمان القرآن ) (منتهی الا...
-
بپا ایستادن
لغتنامه دهخدا
بپا ایستادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) برخاستن . (آنندراج ). به خود برخاستن . || پا گرفتن . || قائم و استوار شدن : چو شیخ شهر ترا دید در نماز افتاددمی اگرچه بپا ایستاد باز افتاد.غنی .
-
برپای ایستادن
لغتنامه دهخدا
برپای ایستادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) به کاری قیام کردن : چون بجز بندگی ندیدم رای ایستادم چو بندگان برپای .نظامی .
-
بازپس ایستادن
لغتنامه دهخدا
بازپس ایستادن . [ پ َ دَ ](مص مرکب ) باز پس استادن . عقب ماندن . بدنبال ماندن .سپس ماندن . تخلف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). اِذمام . (تاج المصادر بیهقی ) : پس بیژن از پدرو ملک بازپس استاد و آنجا بماند. (تاریخ قم ص 80).
-
چهارقد ایستادن
لغتنامه دهخدا
چهارقد ایستادن . [ چ َ/ چ ِ ق َ دَ ] (مص مرکب ) راست و به اندام ایستادن .
-
جستوجو در متن
-
واپس استادن
لغتنامه دهخدا
واپس استادن . [ پ َ اِ دَ ] (مص مرکب ) در عقب ایستادن . پشت سر ایستادن . || عقب ماندن . (ناظم الاطباء). رجوع به واپس استیدن و واپس ایستادن شود.
-
ایستادنی
لغتنامه دهخدا
ایستادنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) لایق ایستادن . شایسته ٔ قیام . مقابل نشستنی . (فرهنگ فارسی معین ). آنچه لایق ایستادن باشد.
-
یک لنگ پا
لغتنامه دهخدا
یک لنگ پا. [ ی َ / ی ِ ل ِ گ ِ ] (ق مرکب ) یک پا. بر یک پا.- یک لنگ پا ایستادن ؛ بر یک پا ایستادن . (یادداشت مؤلف ). یک لنگه پا ایستادن .- || مصراً ابرام و پافشاری کردن .