کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایرانی الاصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
واصف ایرانی
لغتنامه دهخدا
واصف ایرانی . [ ص ِ ف ِ ] (اِخ ) میرزا محمدامین واصف ایرانی از شاعران است و شرح حال وی در «سفینه ٔ خوشگو» و در «نگارستان سخن » تألیف سید محمد صدیق حسن خان بهادر آمده است . (از فرهنگ سخنوران خیامپور).
-
دینشاه ایرانی
لغتنامه دهخدا
دینشاه ایرانی . [ هَِ ] (اِخ ) از رؤسای زردشتیان بمبئی (تولد 1300 - فوت 1357 هَ . ق . / 1317 هَ . ش ). از فضلا و ادبای زردشتی . دیوان حافظ را به انگلیسی ترجمه کرد و تذکره ای از شعرای معاصر ایران با ترجمه ٔ منتخبی از اشعار آنان را بطبع رسانید. در اوا...
-
زبان ایرانی
لغتنامه دهخدا
زبان ایرانی . [زَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به مقدمه ٔ برهان قاطع چ معین ، مقدمه ٔ لغت نامه ، سبک شناسی بهار ج 1 ص 1تا30 و «ایران » و «پهلوی » و «پارس » و «فارس » شود.
-
موبد ایرانی
لغتنامه دهخدا
موبد ایرانی . [ ب َ دِ ] (اِخ ) از گویندگان فارسی زبان بودو در هندوستان به سیاحت پرداخت . بیت زیر از اوست :از دیر و کعبه حاجت من گر روا شدی چندین چرا مشقت هر کیش بردمی .(از قاموس الاعلام ترکی ) (ازفرهنگ سخنوران ).
-
انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی
لغتنامه دهخدا
انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی . [ اَ ج ُ م َ ن ِ ی ِ ف َ س َ ف َ / ف ِ وَ ع ُ م ِ اِ ] (اِخ ) انجمنی است وابسته به یونسکو که در تهران توسط عده ای از دانشمندان تأسیس شده و هدفهای آن از اینقرار است : الف : سعی در پیشرفت تحقیقات و تتبعات مربوط به فل...
-
جستوجو در متن
-
نظام طباطبائی
لغتنامه دهخدا
نظام طباطبائی . [ ن ِ م ِ طَ طَ ] (اِخ ) از پارسی گویان ایرانی الاصل هندوستان است و در ولایت گجرات سکونت داشت . او راست :از بس که داد عکس رخت روشنی به دل حاجت نمی شود به چراغ دگر مرا.(از قاموس الاعلام ج 6).
-
رفیقی
لغتنامه دهخدا
رفیقی . [ رَ ] (اِخ ) آملی . از گویندگان ایرانی الاصل فارسی زبان دربار اکبرشاه و از مردم آمل بود. وی به هندوستان سفر کرد و در اکبرآباد اقامت گزید. بیت زیر ازوست :زخم شمشیر جفای تو به مرهم بستم تا ازو چاشنی درد تو بیرون نرود. (از قاموس الاعلام ترکی ج ...
-
دیلمی
لغتنامه دهخدا
دیلمی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوالحسن (یا ابوالحسین ) مهیاربن مرزویه (متوفی بسال 428 هَ . ق . شاعر معروف عرب زبان ایرانی الاصل که توسط سیدرضی از زردشتی بدین اسلام گروید (394 هَ . ق .). مهیار دیلمی از نظر معانی شعری مبتکر و از جهت سبک قوی و استوار بود. ح...
-
ندیم
لغتنامه دهخدا
ندیم . [ ن َ ] (اِخ ) ابراهیم بن ماهان بن بهمن ، ایرانی الاصل کوفی الولادة تمیمی القبیلة موصلی الاقامه ، مکنی به ابواسحاق ، معروف به ندیم . از اجله ٔ موسیقی دانان قرن دوم و سوم هَ . ق .است . وی فن موسیقی را نزد استادان ایرانی فراگرفت ودر آواز و نواخت...
-
مهیار
لغتنامه دهخدا
مهیار. [ م َهَْ ] (اِخ ) ابن مرزویه ، مکنی به ابوالحسن . کاتب فارسی دیلمی شاعر مشهور. متوفی در 428 هَ . ق . معاصر سید رضی است و به عربی شعر می سروده است . دیوانی دارد. درباره ٔ او گفته اندکه جامع فصاحت عرب و معانی عجم بوده است . برخی او را ایرانی الا...
-
اسبذ
لغتنامه دهخدا
اسبذ. [ اَ ب َ ](اِخ ) (شاید معرب اسب پد) جوالیقی گوید: «فارسی عربه طرفة، و الاصل «اسب » و هو ذکرالبراذین » یخاطب بهذا عبدالقیس و یروی «عبیدالعصا» نامی از نامهای مردان ایرانی . یاقوت گوید در وجه تسمیه ٔ اسبذیین اختلاف است . رجوع به اسبذیون شود. طرفة ...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یسار ملقب به نسائی . متوفی 130 هَ . ق . شاعر است . اصل او از اسرای ایرانی است و بشعوبیت و شدت تعصب به ایرانیت شهرت دارد. وی در شعر خویش به ایرانیت افتخار میکرد وایرانیان را بر عرب رجحان میداد. وی از موالی بنی تیم بن مرة (ت...
-
درزی
لغتنامه دهخدا
درزی . [ دُ / دَ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل درزی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از صاحبان دعوت برای تألیه و پرستش الحاکم بأمراﷲ عبیدی فاطمی . نسبت طایفه ٔ درزیه به اوست . گویند که او ایرانی الاصل است و در اواخر سال 407 هَ . ق .وارد مصر شد و بخدمت الحاکم بأمراﷲ ...
-
تاجیک
لغتنامه دهخدا
تاجیک . (ص ، اِ) غیر عرب و ترک را تاجیک نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). تازیک وتاژیک ، بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد. (برهان ). || عرب زاده ای که در عجم کلان شود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فرزند عرب در عجم زاییده و برآمده را نیز گویند. (ب...