کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکوان
لغتنامه دهخدا
اکوان . [ اَک ْ ] (اِ) گل ارغوان . (ناظم الاطباء).ارغوان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ارغوان شود.
-
اکوان
لغتنامه دهخدا
اکوان . [ اَک ْ ] (اِخ ) یا اکوان دیو. دیو معروف که با رستم جنگ کرد و کشته شد. (از فرهنگ لغات شاهنامه ). نام دیوی که رستم را به دریا انداخته بود و بعد به دست رستم کشته شد. (از برهان ) : نخسبیده بُد رستم پهلوان که اکوان دیو اندر آمد دمان . فردوسی .و ر...
-
اکوان
لغتنامه دهخدا
اکوان . [ اَک ْ ] (ع اِ) ج ِ کَون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ کون به معنی مخلوقات و موجودات است و می تواند جمع کائن باشد به معنی پیداشونده . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ِ کون به معنی هستیها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کون شود.-...
-
جستوجو در متن
-
سرائر
لغتنامه دهخدا
سرائر. [ س َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ سریرة. پنهانیها و رازها. (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ سریرة، راز. (دهار) (منتهی الارب ). || در اصطلاح عرفاء سرائر، افنای سالک است در حق و در حال و وصول تام . و نیز گفته شده است از اسمای الهیه است که بَواطن اکوان است . (از فرهن...
-
اکواد
لغتنامه دهخدا
اکواد.[ اَک ْ ] (اِخ ) اکوان . نام دیوی است در شاهنامه . اصل کلمه اکومانه بوده که مرکب از دو جزء «اکو» و «مان » باشد. اولی به معنی گناه و عیب و دومی به معنی روح . یعنی روح پلید. بعضیها اکوان را کلمه ٔ مستقل می دانند باز به معنی گناهکار. (از فرهنگ لغا...
-
اکومنه
لغتنامه دهخدا
اکومنه . [ اَ ک َ م َ ن َه ْ ] (از اوستایی ، اِ) اکومن . صورتی از اکمنه (کلمه ٔ اوستایی ) به معنی روان پلید که برخی از محققان اکوان [ دیو ] را محرف آن دانند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ذیل ص 163). رجوع به اکمنه شود.
-
شواهد
لغتنامه دهخدا
شواهد. [ ش َ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || ج ِ شاهدة. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهدة شود. || (اصطلاح صوفیه ) در اصطلاح صوفیه ، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و ش...
-
ستائر
لغتنامه دهخدا
ستائر. [ س َ ءِ ] (ع اِ) (آلة...) از آلات محاصره است که بوسیله ٔ آن خویش رااز تیررس محافظت کنند و در حصارها و کشتیها خود را بوسیله ٔ آن از خطر نگاه دارند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 138). || پوشش . (آنندراج ). || ج ِ ستاره . (منتهی الارب ). || (اصطلاح عرفا...
-
تجلی شهودی
لغتنامه دهخدا
تجلی شهودی . [ ت َ ج َل ْ لی ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت است از ظهور وجودی که باسم النور مسمی است . و آن ظهور حق باشد بصور اسماء خود در اکوان ، آنچنانی که خود صور اوست و این ظهور به نفس الرحمن تعبیر میشود که همه ٔ موجودات از فیض وجود او جا...
-
اکمنه
لغتنامه دهخدا
اکمنه . [ اَ ک َ م َ ن َه ْ ] (از اوستایی ، اِ) اک منه . اندیشه ٔ پلید (در برابر وهومنه «بهمن »). (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 163). به معنی بدمنش است . (از فرهنگ ایران باستان ص 74). برخی ازمحققان کلمه ٔ اکوان [ نام دیوی در شاهنامه ] را محرف «اکومان » و...
-
خبرت
لغتنامه دهخدا
خبرت . [ خ ِ رَ ] (ع اِمص ) خبرة. دانش . آگاهی . بصیرت . (از معجم الوسیط) (متن اللغة). دانستگی ، ماهی المعرفة ببواطن الامور.(تعریفات جرجانی ). رجوع به خِبرَه شود : اهل خبرت و معرفت دانند که در لغت عجم مجال زیادتی مانعی نیست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ...
-
ببر
لغتنامه دهخدا
ببر. [ ب َ ] (اِ) جبه ٔ جامه ای از پوست ببر که رستم هنگام جنگ پوشیدی و ببر بیان نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی ). جامه ای بود از پوست درنده یا اکوان دیو که رستم هنگام جنگ می پوشید و آن را ببر بیان هم میگفتند.(فرهنگ نظام ). و رجوع به ببر بیان شود : از ایر...
-
صدء
لغتنامه دهخدا
صدء. [ ص َدْءْ ] (ع مص ) نیک کمیت گردیدن اسب . (منتهی الارب ). سیه سرخ شدن . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). || زدودن زنگ آئینه را. || ریمناک گردیدن . (منتهی الارب ). || زنگ گرفتن آهن . (منتهی الارب ). زنگ گرفتن آهن و جز آن . (بحرالجواهر). زنگار گرفتن ....
-
غریو برآوردن
لغتنامه دهخدا
غریو برآوردن . [ غ ِ وْ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برزدن . غریو برکشیدن . رجوع به غریو شود : غریوی برآورد برسان شیربسی دشمن آورد چون گور زیر. دقیقی .سیاوش ز گاه اندرآمد چو دیوبرآورد بر چرخ گردان غریو. فردوسی ...