کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عکل
لغتنامه دهخدا
عکل . [ ع ِ / ع ُ ] (ع ص ) ناکس و لئیم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و برخی آن را مخصوص مردان دانند. (از اقرب الموارد). ج ، أعکال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
عکل
لغتنامه دهخدا
عکل . [ ع ُ ] (اِخ ) از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است . و حارث و جشم وسعد و عدی ، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دارند و آنان را بنی عکل گویند. (از الاعلام زرکلی به نق از جمهرةالانساب و اللباب ). و رجوع به عُکلی شود.
-
عکل
لغتنامه دهخدا
عکل . [ ع ُ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاکِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاکل شود.
-
آکل
لغتنامه دهخدا
آکل . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) خورنده . ج ، آکلین : زآنکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوارآکل و مأکولی ای جان هوش دار. مولوی .- امثال : دنیا آکل و مأکول است .|| مَلِک . سلطان . پادشاه .
-
جستوجو در متن
-
میته
لغتنامه دهخدا
میته . [ م َ ت َ ] (ع اِ) صورتی از میتة که در فارسی متداول است . جیفه . مردار: اکل میته حرام است . در ضرورت اکل میته حلال باشد. از باب اکل میته .
-
اکال
لغتنامه دهخدا
اکال . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اُکل و اُکُل . (ناظم الاطباء). رجوع به اکل شود. || (اِ مص ) خارش . (ناظم الاطباء). خارش . گویند: وجدت فی جسدی اُکالاً. (از مهذب الاسماء).
-
آکلین
لغتنامه دهخدا
آکلین . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آکل .
-
لاحس
لغتنامه دهخدا
لاحس . [ ح ِ ] (ع ص ) لیسنده . || خورنده . آکل .
-
اهیقان
لغتنامه دهخدا
اهیقان . [ اَ ی َ ] (ع اِ) ارزانی و خوبی حال ، یا اکل و نکاح ، یا اکل و شرب : انهم لفی الاهیقین ؛ ای فی الخصب و حسن الحال . اهیغان .
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن قریش . مؤلف تتمه ٔ صوان الحکمة از اقوال او آرد: لاسواء اکل یوم یمنعک اکل حول و صبر یوم ساق الیک اکل حول . خیر الطعام انظفه واخفه و امرأه . (تتمه ٔ صوان الحکمة چ لاهور ص 10).
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عمروالکندی . رجوع به حجر آکل المرار شود.
-
قابل خوردن
لغتنامه دهخدا
قابل خوردن . [ ب ِ ل ِ خوَرْ / خُر دَ ] (ص مرکب ) قابل اکل . خوردنی .
-
نامأکول
لغتنامه دهخدا
نامأکول . [ م َءْ ] (ص مرکب ) ناخوردنی . که قابل اکل و خوردن نیست . غیرمأکول .
-
پیاله نوا
لغتنامه دهخدا
پیاله نوا. [ ل َ / ل ِ ن َ ] (اِ مرکب ) اکل و شرب . (آنندراج ).
-
غداً
لغتنامه دهخدا
غداً. [ غ َ دَن ْ ] (ع مص ) چاشت خوردن . (منتهی الارب ): غدی یغدی غداً؛ اکل اول النهار. (اقرب الموارد). غدی کرضی ؛ اکل اول النهار. (تاج العروس ).