کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکراه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکراه کردن
لغتنامه دهخدا
اکراه کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کراهیت نمودن . بیمیلی نمودن . نفرت کردن : چنان ز عدل تو با هم مخالفان صافندکه داغ سینه ز مرهم نمی کند اکراه .حاجی محمدجان قدسی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
مصارة
لغتنامه دهخدا
مصارة. [ م ُ صارْ رَ ] (ع مص ) اکراه کردن کسی را بر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی را به دشواری بر کاری داشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
اجبار
لغتنامه دهخدا
اجبار. [ اِ ] (ع مص ) جبر. بستم بر کاری داشتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). بستم بر سر کاری داشتن . (تاج المصادر). || بمذهب جبر منسوب کردن . (منتهی الارب ). نسبت کردن با مذهب جبر. (تاج المصادر). || اکراه . مقابل اختیار.
-
مراضخة
لغتنامه دهخدا
مراضخة. [ م ُ ض َ خ َ ] (ع مص ) کسی را به ناپسندی چیزی دادن . به کراهت و اکراه اعطا کردن . (از منتهی الارب ). به اکراه چیزی به کسی بخشیدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || همدیگر را سنگ انداختن . (منتهی الارب ). سنگ به یکدیگر افکندن . (از متن ال...
-
تکشیف
لغتنامه دهخدا
تکشیف . [ ت َ ] (ع مص ) آشکارا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اکراه کردن کسی را به اظهار امری . (از اقرب الموارد). به ستم برهنه و آشکارا کنانیدن ، یقال ...
-
استکراه
لغتنامه دهخدا
استکراه . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اکراه . (زوزنی ). ناخوش شمردن . کراهت داشتن . (منتهی الارب ). کراهیّت داشتن چیزی .(تاج المصادر بیهقی ). کراهیّت کردن . (غیاث ). || بناخواست و ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ).بجور بر کاری داشتن . || غضب کردن زن نفس خود ...
-
تعجرف
لغتنامه دهخدا
تعجرف . [ ت َ ع َ رُ ] (ع مص ) بزرگ منشی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعجرف بر کسی ؛ تکبر بر او. || ستم کردن بر کسی . (از اقرب الموارد). || به اکراه بر کاری داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعجرف بر قوم ؛ وا...
-
مقاطرة
لغتنامه دهخدا
مقاطرة. [ م ُ طَ رَ ] (ع مص ) یک تنگ یا یک آوند خرما سنجیده باقی را بر آن تخمین کردن و ناسنجیده گرفتن . || اکراه مقاطرة؛ یعنی کرایه ٔ آمد و رفت داد او را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ترغم
لغتنامه دهخدا
ترغم . [ ت َ رَغ ْ غ ُ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (زوزنی ) (آنندراج ). خشم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تغضب بر کسی .(از اقرب الموارد) (از المنجد). || ترغم کسی دیگری را؛ انجام دادن کاری نسبت به وی که از آن اکراه داشته باشد. (از اقرب الموارد) (از ...
-
تزحن
لغتنامه دهخدا
تزحن . [ ت َ زَح ْ ح ُ ] (ع مص ) درنگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد). || تقبض . || تحرک از جای . (از المنجد). || بناپسندی کار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)....
-
سرفیدن
لغتنامه دهخدا
سرفیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) سرفه کردن یعنی آواز گلو که عرب آن را سعال خوانند. (آنندراج ).سعال . (منتهی الارب ). سلفیدن . (زمخشری ) : ریختند از سر حمدان به تو در چندان ماست که بسرفی ز گلوی تو زند بوی پنیر. سوزنی .|| در تداول عوام ، به اکراه چیزی بخشیدن ...
-
دلچرکین
لغتنامه دهخدا
دلچرکین . [ دِ چ ِ ] (ص مرکب ) در اصطلاح عامه ، دلچرک . کسی که از چیزی اکراه داشته باشد و به علتی آن را نپسندد. (از فرهنگ لغات عامیانه ).- از چیزی دلچرکین بودن ؛ آنرا قلباً نپسندیدن . آنرا بشگون بد دانستن . (یادداشت مرحوم دهخدا).- دلچرکین شدن ؛ متن...
-
گردن نرم کردن
لغتنامه دهخدا
گردن نرم کردن . [گ َ دَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردن انداختن . (آنندراج ). مطیع و رام کردن . مطیع و منقاد کردن : روی مرا هجر کرد زردتر از زرگردن من عشق کرد نرم تر از دخ . شاکر بخاری .چه کنم گر سفید را گردن نتوان نرم کردن از داشن . لبیبی .همچنین باد ک...
-
عرق کردن
لغتنامه دهخدا
عرق کردن . [ ع َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عرق برآوردن . (آنندراج ). خوی کردن . (ناظم الاطباء). بیرون آمدن عرق از بدن . (فرهنگ فارسی معین ).خوی آوردن . استحمام . تعریق . ترشح کردن : آن خواجه که سعی حرص آرامش بردگردید زبان بخیل اگر نامش برددانست دو معنی ...