کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکثر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکثر
لغتنامه دهخدا
اکثر. [ اَ ث َ ] (ع ن تف ) بیشتر. (ناظم الاطباء). بسیارتر. (آنندراج ). نعت تفضیلی از کثرت . فزون تر. بیشتر. اغلب . بیش . زیادتر. غالب . مقابل اقل . (از یادداشت مؤلف ). عبارتست از بالاتر از نصف . (از اقرب الموارد). - اکثر اوقات ؛ بیشتر هنگامها. (ناظ...
-
جستوجو در متن
-
بانی
لغتنامه دهخدا
بانی . (اِخ ) اسم هفت نفر که اکثر ایشان لاوی بودند. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
توذ
لغتنامه دهخدا
توذ. (اِخ ) قریه ای است از قراء مرو... و اکثر آن را توث نامند. (از معجم البلدان ).
-
اعفاق
لغتنامه دهخدا
اعفاق . [ اِ ] (ع مص )بی حاجت اکثر آمدوشد نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از متن اللغة). در پی حاجتی بسیار آمدوشد نمودن : اعفق الرجل ؛ اکثر الذهاب و المجی ٔ فی حاجة . (از اقرب الموارد).
-
اصقر
لغتنامه دهخدا
اصقر. [ اَق َ ] (ع ن تف ) بسیاردوشاب تر: هذا التمر اصقر؛ ای اکثر صقراً. (منتهی الارب ). هذا التمر اصقر من ذاک ؛ ای اکثر صقراً، ای عسلاً. (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
-
فحض
لغتنامه دهخدا
فحض . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن هر چیزی ، و اکثر استعمال آن در چیز تر آید مثل خیار و بادرنگ و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
طمغ
لغتنامه دهخدا
طمغ. [ طَ م َ ] (ع مص ) بسیار روان شدن خیم چشم .گویند: طمغت عینه ؛ اذا اکثر غمصها. (منتهی الارب ).
-
غطش
لغتنامه دهخدا
غطش . [ غ َ طَ ] (ع اِمص ) سستی بینایی با سیلان اشک اکثر اوقات یا همواره . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
جمادات
لغتنامه دهخدا
جمادات . [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جماد. چیزها که جان ندارند و اکثر اطلاق آن بر سنگها و چیزهای معدنی آید. (آنندراج ). رجوع به جماد شود.
-
حراز
لغتنامه دهخدا
حراز. [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهیست به مکه نه کوه حرا چنانکه اکثر گمان برده اند. (منتهی الارب ).
-
رند
لغتنامه دهخدا
رند. [ رُ ] (اِ) مرغی از جنس بلبل . (ناظم الاطباء). مرغی است که اکثر در مزارع دیده می شود. (شعوری ).
-
رحاب
لغتنامه دهخدا
رحاب . [ رِ ] (اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان و این نام بر دربند و بیشتر ارمنستان روی هم رفته اطلاق می شود، و اکثر ارمنستان است . (معجم البلدان ).
-
قابضی
لغتنامه دهخدا
قابضی . [ ب ِ ] (حامص ) تحصیل مالیات دیوانی کردن : اکثر اوقات به صاحبجمعی و قابضی قیام مینمود. (دستور الوزراء ص 453).
-
قلحز
لغتنامه دهخدا
قلحز. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع ص ) فربه متکبر که گفتار او اکثر از کردار او باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).