کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکبری
لغتنامه دهخدا
اکبری . [ اَ ب َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به اکبر. (یادداشت مؤلف ). || یک قسم پول طلایی در هندوستان . (از ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
آیین اکبری
لغتنامه دهخدا
آیین اکبری . [ ن ِ اَ ب َ ] (اِخ ) قوانین و یاسا و دین گونه ای که میرزا ابوالفضل به امر اکبرشاه هندی آورد. || نام کتاب سوم از اکبرنامه .
-
قلعه اکبری
لغتنامه دهخدا
قلعه اکبری . [ق َ ع َ اَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 35 هزارگزی باختر فهلیان کنار شوسه ٔ کازرون به بهبهان . موقع جغرافیایی آن دامنه است و دارای آب و هوای گرمسیری مالاریایی است . سکنه ٔ آن 153 تن ، آ...
-
علی اکبری
لغتنامه دهخدا
علی اکبری . [ ع َ اَ ب َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان سرویزن ، بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و در سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه . دارای 8 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای همآوا
-
عکبری
لغتنامه دهخدا
عکبری . [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) عبداﷲبن حسین بن عبداﷲ عکبری بغدادی ، مکنی به ابوالبقاء و ملقب به محب الدین . دانشمند و ادیب و لغوی قرن ششم و هفتم هجری . رجوع به ابوالبقاء (محب الدین ...)و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4، نکت الهمیان ، الوفیات ، بغیة الوعا...
-
عکبری
لغتنامه دهخدا
عکبری . [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) عبدالواحدبن علی اسدی عکبری ، مشهور به ابن برهان و مکنی به ابوالقاسم . ادیب و نسب دان و از اهالی بغداد بود، و پیش از اینکه به علم نحوبپردازد منجم بوده است . او راست : الاختیار، در فقه . و اصول اللغة، و اللمع در نحو. عکبری در...
-
عکبری
لغتنامه دهخدا
عکبری . [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) علی بن حسین بن احمد. فقیه قرن پنجم هجری . رجوع به علی عکبری شود.
-
عکبری
لغتنامه دهخدا
عکبری . [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) عمربن ابراهیم بن عبداﷲ. فقیه قرن چهارم هجری . رجوع به عمر عکبری شود.
-
عکبری
لغتنامه دهخدا
عکبری . [ ع ُ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به عکبرا، که شهرکی است بر دجله ده فرسنگ بالاتر از بغداد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به عکبرا شود.
-
عکبری
لغتنامه دهخدا
عکبری . [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) عبدالجباربن عبدالخالق بن محمد، مکنی به ابومحمد و مشهور به جلال الدین . مفسر و از فقیهان حنبلی بود. به سال 619 هَ . ق . در بغداد متولد شد و مدتی در المستنصریه تدریس کرد و مدتی نیز نزد بدرالدین صاحب موصل بسربرد و به سال 681 ه...
-
عکبری
لغتنامه دهخدا
عکبری . [ ع ُ ب َ را] (اِخ ) دهی است و نسبت بدان عُکَبراوی و عُکبَروی آید. (منتهی الارب ). دهی است و نسبت بدان عکبراوی و عُکَبری شود. (از اقرب الموارد). رجوع به عکبرا شود.
-
عکبری
لغتنامه دهخدا
عکبری . [ ع ُ ب َ] (اِخ ) عقیل بن محمد عکبری ، مکنی به ابوالحسن . شاعرقرن چهارم هجری . رجوع به عقیل (ابن محمد...) شود.