کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اژدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اژدر
لغتنامه دهخدا
اژدر. [ اَ دَ / اِ دَ ] (اِ) مار بزرگ . (برهان ). مار بزرگ جثه . (غیاث اللغات ). اژدرها. اژدها. تنّین . ثعبان . (بحر الجواهر). بَرغَمان . بُرسان . در اساطیر قدیمه نام ماری بغایت عظیم که از دهان آن آتش بیرون میریخته است : وزین هفت سر اژدر عمرخواربپرهی...
-
واژههای مشابه
-
دهن اژدر
لغتنامه دهخدا
دهن اژدر. [ دَ هََ اَ دَ ] (ص نسبی ) شلواری که دهانه ٔ پاچه ها فراخ تر از قسمت زبرین باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
دهان اژدر
لغتنامه دهخدا
دهان اژدر. [ دَ اَ دَ ] (اِ مرکب ) قسمی شمعدانی . (یادداشت مؤلف ). اژدر دهان . رجوع به شمعدانی شود.
-
خنگ اژدر
لغتنامه دهخدا
خنگ اژدر. [ خ ِ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جستوجو در متن
-
تورپیل
لغتنامه دهخدا
تورپیل . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) سلاحی که برای غرق کردن کشتی های دشمن بکار رود. اژدر. (فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران بجای این کلمه ، «اژدر» را انتخاب کرده است . رجوع به اژدر و اژدرانداز و واژه های نو فرهنگستان ایران ص 4 شود.
-
قصری
لغتنامه دهخدا
قصری .[ ق َ ص َ را ] (ع اِ) نوعی از افعی . (اقرب الموارد).نوعی از اژدر. (منتهی الارب ). رجوع به قَصری ̍ شود.
-
ناوشکن
لغتنامه دهخدا
ناوشکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) کشتی کوچک بسیار تندرو که برای دنبال کردن اژدرافکن هاست و خود آن کشتی نیز اسبابهائی برای افکندن اژدر دارد. (لغات فرهنگستان ).
-
برسان
لغتنامه دهخدا
برسان . [ ب ُ ] (اِ) اژدها. (برهان ) (ناظم الاطباء). اژدر. اژدرها. ثعبان . تنین .
-
بالااژدر
لغتنامه دهخدا
بالااژدر. [اَ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از آتش شعله ور است . هدایت در انجمن آرا ترکیب فوق را آورده است اما در بیت شاهد آن که از خود اوست بالان اژدر آورده چنین : ببالان اژدری بنگر که از کینش تنی لرزان به غضبان روسئی بگذر که از چشمش رخی رخشا.رجوع به بالان ا...
-
چارگاه
لغتنامه دهخدا
چارگاه . (اِ مرکب ) قلب چراگاه . (آنندراج ) : به خشتی نقش صد اژدر نمودی مقام چارگاه خر نمودی .فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج ).
-
دهن اژدری
لغتنامه دهخدا
دهن اژدری . [ دَ هََ اَ دَ ] (ص نسبی ) دهن اژدر. || (اِ مرکب ) نام گلی است . اژدردهان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اژدردهان شود.
-
ماژدر
لغتنامه دهخدا
ماژدر. [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف مار اژدر است که ماربزرگ باشد و عربان ثعبان گویند. (برهان ) (آنندراج ).مار بزرگ که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء).
-
اویس قرن
لغتنامه دهخدا
اویس قرن . [ اُ وَ س ِ ق َ رَ ] (اِخ ) یکی از تابعیان است : کجاست جابر انصار و کو اویس قرن ابوعبیده ٔ جراح و مالک اژدر [ اشتر ]. ناصرخسرو.رجوع به اویس قرنی شود.