کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اِرتياحٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ارتیاح
لغتنامه دهخدا
ارتیاح . [ اِ ] (ع مص ) شادمانی . (منتهی الارب ). شادی . شادمان شدن . (منتهی الارب ). شاد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مسرت . سرور. رَوح . فرَح : ابوالحارث از آن حال ارتیاح نمود و بکتوزون را که امیر حاجب بزرگ بود به سپاهسالاری لشکر نیشابور فر...
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) رفعت . او راست : ارتیاح الفکرة من جهة الکولیرا (الهواء الاصفر). (معجم المطبوعات ) .
-
غم آشیان
لغتنامه دهخدا
غم آشیان . [ غ َ ] (اِ مرکب ) غمخانه . آشیان غم . مجازاً بمعنی دنیا : دشمن بغلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم لیکن چو درین غم آشیان آمده ام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم . (منسوب به خیام ).و در غم آشیان دنیا این چه سرور و ارتیاح است ...
-
هزة
لغتنامه دهخدا
هزة. [ هَِ زْ زَ ] (ع اِمص ، اِ) شادمانی . (منتهی الارب ). نشاط. ارتیاح . (اقرب الموارد). خورسندی . (منتهی الارب ). || خوشدلی . || فراخ خویی که به دهش پیدا گردد. (منتهی الارب ). || تردد بانگ تندر. || آواز جوشش دیگ . || نوعی از رفتار شتر. (منتهی الارب...
-
حزازة
لغتنامه دهخدا
حزازة. [ ح َ زَ ] (ع اِ) یکی سبوسه ٔ سر. یکی حزاز. شوره ٔ سر. || قوبا. حزاز. ادرفن . || (اِمص ) حزازات . سوزش دل از خشم وجز آن . ج ، حزازت . تأثیر کردن اندوه در دل . (تاج المصادر بیهقی ) : اولیای دولت بدان مسرت و ارتیاح فزودند مگر فایق که بجان غمناک...
-
تحتم
لغتنامه دهخدا
تحتم . [ ت َ ح َت ْ ت ُ ] (ع مص ) نیکویی خواستن برای کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آرزوی خیر ونکویی کردن برای کسی . (آنندراج ) (از قطر المحیط). || واجب کردن . (منتهی الارب ). چیزی را بر خود واجب کردن . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || واجب ش...
-
شاد شدن
لغتنامه دهخدا
شاد شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خوشحال شدن . بهجت . بهج . فرح . (ترجمان القرآن ). اعجاب . (منتهی الارب ). ابتهاج . استبهاج . بهج . استبشار. ارتیاح . اجتذال . جَذل . انفراج . استطراب . بَش ّ. بشاشت . تبشش : پری چهره را بچه بد در نهان از آن شاد شد شهری...
-
کفو
لغتنامه دهخدا
کفو. [ ک ُف ْوْ ] (ع اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (صراخ اللغة). کفؤ. (از اقرب الموارد). مانند به مرتبه . (دهار). مانند. (ترجمان القرآن ). همتا و مانند. هم زی و هم جنس و هم نسبت و هماویز. (از ناظم الاطباء). هم شأن . هم دوش . هم زانو. هم ترازو. ه...
-
راح
لغتنامه دهخدا
راح . (ع اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارتیاح یعنی نشاط، گویند: فقدت راحی فی الشباب ؛ یعنی ارتیاحی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):ای دریغا مرغ خوش الحان من راح روح و روضه و ریحان من . مولوی . || پنجه . (منتهی الارب ). کف های دست . (آنن...
-
مورد
لغتنامه دهخدا
مورد. [ م َ رِ ] (ع اِ) راه و طریقه و محل ورود. (ناظم الاطباء). راه . (انجمن آرا). (آنندراج ) (منتهی الارب ). || ره آب . (دهار). راه آب . ج ، موارد. (مهذب الاسماء). آبخور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبخورد. ج ، موارد. (ناظم الاطباء). جای آب خوردن مرد...
-
ممهد
لغتنامه دهخدا
ممهد. [ م ُ م َهَْهََ ] (ع ص ) گسترانیده شده . (ناظم الاطباء). گسترده شده . (غیاث اللغات ). نیک گسترده . آماده کرده . آماده . آسان کرده . فراهم کرده . مهیا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سزاوارتر کسی به مسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد. (ک...
-
اهتزاز
لغتنامه دهخدا
اهتزاز.[ اِ ت ِ ] (ع مص ) درخشیدن ستاره به وقت فرو شدن . || جنبیدن . شتر به آواز حُدا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جنبانیدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || جنبیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاظباء) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر...
-
ابوالهندی
لغتنامه دهخدا
ابوالهندی . [ اَ بُل ْ هَِ دی ی ] (اِخ ) غالب بن عبدالقدوس بن شیث بن ربعی . شاعری مطبوع است . او دولت امویّه و عباسیّه هردو را دریافت . منشاء او سیستان است . و به اِدمان ِ خمر معروف است و اول کس از شعرای اسلام که در وصف شراب شعر سرود او بود و از جمله...
-
اعزاز
لغتنامه دهخدا
اعزاز. [ اِ ] (ع مص ) عزیز کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). ارجمند کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عزت دادن . (غیاث اللغات ). گرامی داشتن . (آنندراج ). || قوی کردن . (مؤید الفضلاء) ...