کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اُفتان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
متمخط
لغتنامه دهخدا
متمخط. [ م ُ ت َ م َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آن که بینی افشاند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آن که افتان و خیزان و مضطربانه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمخط شود.
-
مترنح
لغتنامه دهخدا
مترنح . [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) ناونده از مستی . (آنندراج ). افتان و خیزان حرکت کننده از مستی . (ناظم الاطباء). || کسی که اندک شراب می آشامد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنح شود.
-
ان
لغتنامه دهخدا
ان . [ اَ ] (اِ) بلغت زندو پازند، مادر. والده . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) . || هرگاه در آخر کلمه آرند افاده ٔ فاعلیت کند، مانند افتان و خیزان . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به «آن » در همین لغت نامه شود.
-
خیزان
لغتنامه دهخدا
خیزان . (نف ، ق ) آنکه خیزد. (یادداشت مؤلف ). در حال خیزیدن : باد سحری سپیده دم خیزانست . منوچهری .فرس میراند چون بیمار خیزان ز دیده بر فرس خوناب ریزان . نظامی .چو دود از آتش من گشت خیزان ز من زاده ولی از من گریزان . نظامی .ز بس رود خیزان که از می ر...
-
تمخط
لغتنامه دهخدا
تمخط. [ ت َ م َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) بینی پاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بینی افشاندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مضطربانه افتان و خیزان رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
سرکن پرکن
لغتنامه دهخدا
سرکن پرکن . [ س َ ک َ پ َ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) جلد و شتاب و سراسیمه مثل دست و پاچه گم کرده و دست و پا گم کرده . (آنندراج ) : امشب که مرا یار به منزل آمداز مقدم او مراد حاصل آمداز دنبالش رقیب افتان خیزان سرکن پرکن چو مرغ بسمل آمد.محمدسعید اشرف (از...
-
طبر
لغتنامه دهخدا
طبر. [ طَ ب َ ] (اِخ ) نام ولایت طبرستان است که مازندران باشد و بید طبری که به بید مجنون اشتهار دارد منسوب بدانجاست . (برهان ). طبرستان باشد که دیار استراباد است . و بید طبری به آن منسوب است . و آنرا بید موله نیز گویند : همچو مستان صبوحی زده افتان خی...
-
گیلی گیلی خوردن
لغتنامه دهخدا
گیلی گیلی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن چیز گرد و مدور بر سطحی . (یادداشت مؤلف ). قل قل خوردن . غلطان رفتن شی ٔ مدور بر سطحی . || افتان و خیزان تلوتلو خوردن . چون مستان به هر سوی متمایل شدن و رفتن .
-
اسفور
لغتنامه دهخدا
اسفور. [ ] (اِخ ) برادر جمشید: اول کسی که بر وی [ بر جمشید ] خروج کردبرادرش بود اسفورنام و لشکرها بدین برادر او جمع شدند و قصد جمشید کرد و جمشید از پیش او بگریخت و مدّتها میان ایشان جنگ قایم بود و بر یکدیگر ظفر نمی یافتند و جمشید صدسال دیگر پادشاهی ک...
-
بیمارانه
لغتنامه دهخدا
بیمارانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ،ق مرکب ) منسوب به بیمار. مانند بیمار : ز دورم یار دید و گفت کاین یحیی است پنداری که سخت افتان و خیزان سست بیمارانه می آید. قاضی یحیی (از آنندراج ).|| (اِ مرکب ) پرهیزانه و غذائی که برای بیمار ترتیب میدهند. (ناظم الاط...
-
پلکیدن
لغتنامه دهخدا
پلکیدن . [ پ َ / پ ِ ل َ / ل ِ دَ ] (مص ) افتان و خیزان یا با ضعف و سستی رفتن . چنانکه بیمار یا کودکی . آهسته و آرام رفتن (در تداول عوام )، چون بچه ٔ نوراه که رفتن نداند حرکت کردن : میان خاک و خلها پلکیدن . || زندگی کردن نه بدانسان که باید و نه چنانک...
-
کینوس
لغتنامه دهخدا
کینوس . [ ک َ ] (اِخ ) نام کوهستانی است از نواحی بدخشان و مردمان شریر و کثیف داشته ، کمال الدین ملقب به کوتاه پای که مردی شاعر بوده از جانب فخرالملک مؤیدالدوله خواجه ابوبکر ترمدی عامل و حاکم آنجا گفته است : کوهی کشیده سربه مه هم اندر آن گم کرده ره ت...
-
شمع زدن
لغتنامه دهخدا
شمع زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن شمع بر جایی [ و ] بعد روشن کردن . (آنندراج ) : خون شدم بر بیکسی های شهیدان مژه بر مزارش خواستم شمعی زنم خنجر زدم . حکیم بیگ خان حاکم (از آنندراج ).|| دعامه . ستونی زیردیوار یا سقفی افتان استوار کردن تا خراب ن...
-
نالان نالان
لغتنامه دهخدا
نالان نالان . (ق مرکب ) در حال نالیدن . نال نالان . افتان و خیزان . با آه و ناله و زاری : این بیچارگک می آمد و می نالید تا نزدیک شهر رسیدم . همچنین مادرش نالان نالان می آمدو دلم بر وی [ آهو ] بسوخت . (تاریخ بیهقی ص 200).هر تیرکه چون منش ز خود دور فکن...
-
مهامه
لغتنامه دهخدا
مهامه . [ م َ م ِه ْ ] (ع اِ) ج ِ مَهْمَه ْ. دشتهای دوردست و زمینهای خالی و ویران . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا راه توان یافت به دریا ز ستاره تا دور توان گشت به توشه ز مهامه . منوچهری .عادت روزگار... همین است که ... یار...