کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اَسْتَر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آستر
لغتنامه دهخدا
آستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . فردوسی .از این کوه کس زآستر نگذردمگر رستم این رزمگه بنگرد. فردوسی .هیچ عل...
-
آستر
لغتنامه دهخدا
آستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر. عنصری .نار ماند بیکی سُفرگک دیباآستر دیبه ٔ زرد، ابره ٔ آن حمرا. منوچه...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ ] (اِخ ) از توابع بلوچستان و آن دارای معدن آهن است .
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ] (اِ)آن جامه که زیر ابره ٔ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست ، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزه ٔ مفتوحه . آستر و بطانه ٔ جامه . (برهان ).
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ساتر. پوشنده تر: و اولی ان یغسله [یغسل المیت ] فی قمیص لأنه اَستر. (معالم القربة).
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ](اِ) در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است . حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است ، گویند این تصرف را فرعو...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (کتاب یا صحیفه ٔ ...) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: صحیفه ٔ استر همواره در میان یهود و مسیحیان در جزء کتب قانونی محسوب بوده و هست . نگارنده ٔ این کتاب بیقین قطعی معلوم نیست زیرا که بعضی به عزرا و برخی به کاهنی یهویاقیم نام و جمعی...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت ، و چون پدرش جهان را بد...
-
ساری استر
لغتنامه دهخدا
ساری استر. [ اِ ] (اِخ ) برادر تیگران پادشاه ارمنستان و داماد فرهاد سوم [ 69 - 60 ق . م . ] پادشاه اشکانی بود. در لشکر کشی فرهاد بسال 64 ق . م . پیشاهنگ سپاهیان ایران بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2288 شود.
-
موی استر
لغتنامه دهخدا
موی استر. [ اُ ت ُ ] (نف مرکب ) سترنده و تراشنده ٔ موی . حلاق . سلمانی . دلاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
استر و مردخای
لغتنامه دهخدا
استر و مردخای . [ اِ ت ِ رُ م ُ دَ ] (اِخ ) نام یکی از کتابهای تورات . ابن الندیم در الفهرست گوید: حشوارش نام یکی از کتب تورات و مرادف مجله است - انتهی . و آنرا یهود مگلت می نامند که صورت دیگر مجله است . و حشوارش نام قدیم این کتاب نزد اسرائیلیان بوده...
-
واژههای همآوا
-
آستر
لغتنامه دهخدا
آستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . فردوسی .از این کوه کس زآستر نگذردمگر رستم این رزمگه بنگرد. فردوسی .هیچ عل...
-
آستر
لغتنامه دهخدا
آستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر. عنصری .نار ماند بیکی سُفرگک دیباآستر دیبه ٔ زرد، ابره ٔ آن حمرا. منوچه...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ ] (اِخ ) از توابع بلوچستان و آن دارای معدن آهن است .