کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اَدَو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ادو
لغتنامه دهخدا
ادو. [ اَدْوْ ] (ع مص ) فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء).
-
ادو
لغتنامه دهخدا
ادو. [ اُ دُوو ] (ع مص ) پخته شدن ثمره . رسیدن میوه .
-
بون آدو
لغتنامه دهخدا
بون آدو. (اِخ ) دهی از دهستان اندیکا است که در بخش قلعه رزاس شهرستان اهواز واقع است . و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
واژههای همآوا
-
عدو
لغتنامه دهخدا
عدو. [ ع َ دُوو ] (ع ص ) دشمن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و در فارسی بدون تشدید واو بکار رفته است . بدخواه . خلاف صدیق . مقابل دوست . ج ، اَعداء : کنون کاین سپاه عدو گشت پست از این پس ز کشتن بداریددست . دقیقی .ز بهرام گردون به بهرام روزولی...
-
عدو
لغتنامه دهخدا
عدو. [ ع َدْوْ ] (ع مص ) دویدن اسب . (منتهی الارب ). || دویدن خواستن اسب . (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). || ستم کردن بر کسی . || درگذشتن از حد. || بازگردانیدن و مشغول کردن از کار. || برجستن به سر کسی . || تجاوز کردن . || درگذشتن از کار و ترک دادن . (...
-
عدو
لغتنامه دهخدا
عدو. [ ع ِدْوْ ] (ع اِ) درازی و پهنای چیزی . || حد و نهایت چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عداء.
-
عدو
لغتنامه دهخدا
عدو. [ ع ُ دُوو ] (ع مص ) دویدن اسب . || دویدن خواستن اسب . || ستم کردن بر کسی . || درگذشتن از حد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || دشمنی کردن . (از قطرالمحیط).
-
ادو
لغتنامه دهخدا
ادو. [ اَدْوْ ] (ع مص ) فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء).
-
ادو
لغتنامه دهخدا
ادو. [ اُ دُوو ] (ع مص ) پخته شدن ثمره . رسیدن میوه .
-
جستوجو در متن
-
ادی
لغتنامه دهخدا
ادی . [ اَدْی ْ ] (ع مص ) اَدْو. فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
تأدی
لغتنامه دهخدا
تأدی . [ ت َ ءَدْ دی ] (ع مص ) (از «أدو») گرفتن برای دفع حادثه ٔ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
پختن
لغتنامه دهخدا
پختن . [ پ ُ ت َ ] (مص ) (از پهلوی اف فونتن ) طبخ کردن . بآتش نرم کردن اعم از آنکه با آب گرم یا بر روی آتش یا بر روغن و چربو کنند. اهراء. (زوزنی ). || طبخ . چنانکه جامه و نسیجی را، انضاج : پختن دیگ ِ نیک خواهان راهرچه رخت سرا ست سوخته به . سعدی .- پخ...
-
اسپست
لغتنامه دهخدا
اسپست . [ اَ پ ِ / اِ پ ِ ] (اِ) علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبة گویند. (برهان ). اسفست . سپست . (جهانگیری ). قَضْب . قضبة. قَت . یُنجه : ذُرق ؛ گیاهی است که آن را حندقوق گویند و بفارسی اسپست دشتی است . خلیط؛ ...