کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ايصال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ایصال
لغتنامه دهخدا
ایصال . (ع مص ) (از «وص ل ») رسانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رساندن . رسانیدن . (صراح اللغة). رسانیدن نامه و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) : منصور عذر او مقبول داشت و به ارسال و ایصال او بحضرت مثال داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 36). ...
-
جستوجو در متن
-
ائصال
لغتنامه دهخدا
ائصال . [ اِءْ ] (ع مص ) رجوع به ایصال شود.
-
ابلاغ
لغتنامه دهخدا
ابلاغ . [ اِ ] (ع مص ) رسانیدن . گذاردن (پیام ). ایصال . انهاء. || انذار. (تاج المصادر بیهقی ).
-
رساندنی
لغتنامه دهخدا
رساندنی . [ رَ / رِ دَ ] (ص لیاقت ) قابل رساندن . لایق رسانیدن . شایسته ٔ ایصال . درخور رسانیدن . (ازیادداشت مؤلف ). و رجوع به رساندن و رسانیدن شود.
-
رسانیدنی
لغتنامه دهخدا
رسانیدنی . [ رَ / رِ دَ ] (ص لیاقت ) رساندنی . قابل رسانیدن . لایق رسانیدن . شایسته ٔ ایصال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رسانیدن و رساندن و رساندنی شود.
-
مؤصل
لغتنامه دهخدا
مؤصل . [ م ُءْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایصال ، آنکه در آخر روز درمی آید. ج ، مؤصلون . (ناظم الاطباء). ج ، مؤصلین ؛ منه آتینا مؤصلین . (منتهی الارب ).
-
ترنغای
لغتنامه دهخدا
ترنغای . [ ت ُ رُ ] (اِخ ) از امرای بزرگ غازان خان و یکی از معتمدانی است که وصول و ایصال موقوفات غازان خان را اداره میکرد. رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 306 شود.
-
پیوندانیدن
لغتنامه دهخدا
پیوندانیدن . [ پ َ / پ ِ وَ دَ ] (مص ) ایصال . (صراح ). متصل گردانیدن . ملحق ساختن . بهم آوردن . مقابل گسلانیدن و منفصل ساختن و جدا کردن : و باد آن اجزاء را به هم پیونداند. (ابوحاتم مظفری کائنات جو).چون بپیونداند او با قبضه ٔ شمشیر دست بگسلد هرچ اندر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمد حشاد. او راست : مجموعة بهیة مشتملة علی اربع رسائل سنیة: 1- تنویرالبصائر و دلیل الحائر. 2- الفتح المبین فی الاستغاثه بالاولیاء والصالحین . 3- القول المعتبر فی القضاء و القدر. 4- نقول السادة الثقاة فی ایصال ما یهدی من ثواب ...
-
استنثار
لغتنامه دهخدا
استنثار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بینی افشاندن . (منتهی الارب ). بینی دمیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || آب در بینی کردن . (منتهی الارب ): استنثر؛ استنشق الماء ثم استخرج ذلک بنفس الانف ، و منهم من یفرق بین الاستنشاق و الاستنثار، فیجعل الاستنشاق ایصال الماء و...
-
ممقانی
لغتنامه دهخدا
ممقانی . [ م َ م َ ] (اِخ ) مامقانی . شیخ محمدحسن بن ملا عبداﷲبن محمدباقر مامقانی الاصل و المولد، نجفی المسکن و المدفن . از متبحرین علمای امامیه ٔ اوایل قرن چهاردهم هجری است . عالمی ربانی و فقیهی کامل صمدانی و ادیبی لغوی اصولی و عابد و زاهدو متقی و م...
-
تواچی
لغتنامه دهخدا
تواچی . [ ت َ ] (ص ، اِ) جارچی باشد و آن عبارت از شخصی بود که از جانب پادشاهان و فرماندهان به ایصال احکام و رسانیدن فرامین مأمور شود. (از سنگلاخ ) : ... فرمان همایون نفاذ یافت که امراء تواچی ، سان عساکر ظفرمآثر بازطلبند و سپاه ممالک محروسه را از اقص...
-
رسید
لغتنامه دهخدا
رسید. [ رَ / رِ ] (مص مرخم ) رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). وصول . (یادداشت مؤلف ). || وصول اشیاء مرسوله . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || سپری شدن و بسر آمدن . (لغت محلی شوشتر).- سررسید ؛ در اصطلاح ب...
-
رسانیدن
لغتنامه دهخدا
رسانیدن . [رَ / رِ دَ ] (مص ) رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). متعدی رسیدن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساندن : به سیری رسانیدم از روزگارکه لشکر نظاره بر این کارزار. فردوسی .و جرم هر آب را به وساطت حرارت به جرم نار رسانید. (سندبادنامه ص 2).بدل کردم به مستی...