کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
او را (ان مرد را) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کیاله او
لغتنامه دهخدا
کیاله او. [ ل َ / ل ِ اَ / اُو ] (اِ مرکب ) آب چکیده ای از ماست . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
اسپی آو
لغتنامه دهخدا
اسپی آو. [ اِ ] (اِخ ) سفیدآب مازندران . رجوع به سفیدآب و سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 157 بخش انگلیسی شود.
-
او ادنی
لغتنامه دهخدا
او ادنی . [ اَ اَ نا ] (ع ق مرکب ) یا نزدیک تر. یا آنکه نزدیک تر : فکان قاب قوسین او ادنی (قرآن 9/53).حریف خاص او ادنی محمد کز پی جاهش سرآهنگان کونین اند سرهنگان درگاهش .خاقانی .
-
بر او
لغتنامه دهخدا
بر او. [ ب َ ] (حرف اضافه + ضمیر) (از: بر + او) علیه کسی . به زیان کسی . ضد او.
-
جستوجو در متن
-
ثمد
لغتنامه دهخدا
ثمد. [ ث َ ] (ع مص ) تهی دست گردانیدن از کثرت سؤال سائلان مرد را. || برکشیدن آب مرد را از بس آرامش . || فربه گردیدن .
-
دوست مرد
لغتنامه دهخدا
دوست مرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) مرد که دوست باشد شخص را. (یادداشت مؤلف ). دوستدار. دوست . محب و رفیق : چو دانا ترا دشمن جان بودبه از دوست مردی که نادان بود.فردوسی .
-
دوکاره
لغتنامه دهخدا
دوکاره . [ دُ رَ / رِ ] (ص نسبی ) که دو عمل را شاید. که به دو کار آید. که به دو کار خورد. که دو مصرف دارد. که برای دو امر بکار رود؛ مرد یا میز دوکاره ، مرد قلم و شمشیر. میز کار و غذاخوری . (از یادداشت مؤلف ).
-
لغیف
لغتنامه دهخدا
لغیف . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) آنکه همطعام دزدان باشد و جامه ٔ ایشان را نگه دارد و دزدی نکند با ایشان : الغاف ؛لغیف دزدان گردیدن . || خاصه ٔ مرد. || نیست و نهانی مرد. ج ، لغفاء. (منتهی الارب ).
-
عتعت
لغتنامه دهخدا
عتعت . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) بزغاله ٔ نر. (اقرب الموارد) || (ص ) سخت توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مرد درازبالا تمام اندام . || مرد دراز مضطرب خلقت .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) کلمه ای است که بدان بزغاله را خوانند. (منتهی الارب ).
-
کریشک
لغتنامه دهخدا
کریشک . [ ک َ / ک ِ ش َ ] (ص ) مرد جنگی . (آنندراج ) (جهانگیری ). مرد جنگی و جنگ کننده . || (اِ) جوژه ٔ مرغ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوجه ٔ مرغ . (برهان ). جوژه ٔ هر مرغ را گویند. (جهانگیری ). || بمعنی مغاک و گودال هم بنظر آمده است . (برهان ). حف...
-
دیومرد
لغتنامه دهخدا
دیومرد.[ وْ م َ ] (ص مرکب ) مرد قوی هیکل . || مرد بددرون . بدنهاد. بداندیش . مرد شیطان منش : فرستاده را گفت رو باز گردپیامی ببر نزد آن دیومرد. فردوسی .بدو گفت گرشاسب کای دیومردچگونه نخندم بدشت نبرد.فردوسی .
-
دینی
لغتنامه دهخدا
دینی . (ص نسبی ) منسوب به دین و آیین . مربوط به دین . || دیندار. مرد متدین . دینور : گفت دینی را که این دینار بودکاین فژاگن موش را پروار بود. رودکی .وگر گفت دینی همه بسته گفت بماند همه پاسخ اندر نهفت . فردوسی .چه دینی چه اهریمن بت پرست ز مرگند بر سر ...
-
ناضف
لغتنامه دهخدا
ناضف . [ ض ِ ] (ع ص ) خادم . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). خدمتکار که خدمت کند کسی را. || که همه را می آشامد:نضف ما فی الاناء؛ شربه جمیعه . (معجم متن اللغة). نضف الفصیل نضفاً؛ همه ٔ شیر پستان مکید شتر بچه . (منتهی الارب ). رجوع به نضف شود. |...
-
ضبغطری
لغتنامه دهخدا
ضبغطری . [ ض َ ب َ طَ را ] (ع ص ) مرد درازبالای سخت توانا. || مرد گول . || (اِ) کخ که بدان کودکان را ترسانند. || هر چیز که آن را بر سر داری و هر دو دست را بر آن گذاری تا برنیفتد. || خوسه که در زراعت و پالیزها نصب کنند تا مرغان و ددان در آن درنیایند، ...