کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آوی
لغتنامه دهخدا
آوی . (اِخ ) نام یکی از پادشاهان مدیان که بنی اسرائیل او را بکشتند.
-
آوی
لغتنامه دهخدا
آوی . (ع ص ) مأوی ̍گیر.
-
جستوجو در متن
-
پدروان
لغتنامه دهخدا
پدروان . [ پ ِ دَ ](اِخ ) نام پهلوانی از پهلوانان گشتاسب : پدروان که بود از دلیران اوی چشنوان که بود از دبیران اوی .فردوسی .
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) آوی . نام یکی از نقله و مترجمین .
-
چغال
لغتنامه دهخدا
چغال . [ چ َ ] (اِ) شغال . ابن آوی ̍.
-
نوآیین شدن
لغتنامه دهخدا
نوآیین شدن . [ ن َ / نُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تازه و شاداب شدن . آراستگی یافتن : جهانی نوآیین شد از داد اوی گرفتند هر یک همی یاد اوی .فردوسی .
-
هم چهر
لغتنامه دهخدا
هم چهر. [ هََ چ ِ ] (ص مرکب ) مشابه . همانند. هم شکل : چو میرد بتی پس به هم چهر اوی پرستش کنند از پی مهر اوی .اسدی .
-
چشموان
لغتنامه دهخدا
چشموان . [ چ ِ ش َ ] (اِخ ) نام دبیر گشتاسپ : برادرش نیز آن سوار دلیرسپهدار ایران که نامش زریرپدروان که بود از دلیران اوی چشموان که بود از دبیران اوی .دقیقی .
-
ذألان
لغتنامه دهخدا
ذألان . [ ذَءْ / ذُءْ ] (ع اِ) شغال با گرگ . ابن آوی و الذئب .
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن زید آوی غروی . از علما و زهاد قرن هفتم است . رجوع به آوی و نیز رجوع به ریحانة الادب ج 1 ص 31 شود.
-
ناخرم
لغتنامه دهخدا
ناخرم . [ خ ُ ررْ رَ ] (ص مرکب ) ناشاد. غمگین . پژمان . که خرم و شادمان نیست . || ناخوش . نامطبوع . نامرغوب . نادلپسند : تو بیزار گرد از ره ودین اوی بنه دور ناخرم آئین اوی .فردوسی .
-
خیلدار
لغتنامه دهخدا
خیلدار. [ خ َ / خ ِ ] (نف مرکب ) سردسته . رئیس گروه . رئیس قسمتی از لشکر. دارنده ٔ خیل : بیامد همانگاه دستور اوی همان خیلداران و گنجور اوی .فردوسی .
-
گود کرت
لغتنامه دهخدا
گود کرت . [ گُو ک َ ] (اِخ ) نام محلی بوده است در اصفهان . (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 25).
-
آبه
لغتنامه دهخدا
آبه . [ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای نزدیک ساوه و نسبت بدان آبی است و آن را آوه نیز گویند و نسبت بدان آوی باشد. || نام قریه ای به اصفهان . || نام شهری به افریقیه .
-
ذئب الارمن
لغتنامه دهخدا
ذئب الارمن . [ ذِءْ بُل ْ اَ م َ ] (ع اِ مرکب ) شغال . ابن آوی .