کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اویزان بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آویزان
لغتنامه دهخدا
آویزان . (نف ، ق ) در حال آویختگی . || آویخته . معلق . آونگ . آون . دروا. آونگان . دلنگان .- آویزان کردن ؛ آویختن . تعلیق . || جنگ و گریز کنان . گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده . (تاریخ بیهقی ). || مشغول . دست ب...
-
جستوجو در متن
-
لب و لوچه
لغتنامه دهخدا
لب و لوچه . [ ل َ ب ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لوشه .- لب و لوچه اش آویزان بودن یا شدن ؛ ناراضی و ناخشنود بودن یا ناخشنودی نمودن که از ملامح وی مشهود شود.
-
نواس
لغتنامه دهخدا
نواس . [ ن ُ ] (ع اِ) فروهشته . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). دود و جز آن که به سقف و از آن آویزان ماند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).- نواس العنکبوت ؛ تار عنکبوت به سبب لرزان و مضطرب بودن آن . (از اقرب الموارد).
-
لفج فروبردن
لغتنامه دهخدا
لفج فروبردن . [ ل َ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) لب ولوچه آویزان بودن . به خشم آمدن . (اسب ) : گسسته لگام و نگونسارزین فروبرده لفج و برآورده کین .فردوسی .
-
لوچه
لغتنامه دهخدا
لوچه . [ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ) لب سطبر یا سطبر شده به علت خشم یا اندوه . لنج . مَشفر (در شتر). لوشه . لفج .- لب و لوچه ؛ از اتباع . رجوع به مدخل لب و لوچه شود.- لوچه اش آویزان بودن ؛ عدم رضایت با چهره ای عبوس نمودن .
-
وذح
لغتنامه دهخدا
وذح . [ وَ ذَ ] (ع اِ) آنچه از کمیز و پشکل از پشم های گوسفندان آویزان باشد. (المنجد). آنچه از بول و پشکل بر پشم گوسفند چسبد. و ثعلب گوید کثافاتی که بر رانهای گوسفند چسبد. (از اقرب الموارد). سرگین که بر پشت گوسفند گیرد. (مهذب الاسماء). هرآنچه در زیر د...
-
اندرآویختن
لغتنامه دهخدا
اندرآویختن . [ اَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) معلق بودن . آویزان بودن . (فرهنگ فارسی معین ). آویختن . آویخته شدن : او از این کار گریزنده و این بالش از اواندر آویخته پیوسته چو قالب بروان . فرخی .به دلها اندر آویزد دو زلفش چو دوژه کاندر آویزد بدامن . خفاف . ||...
-
ناف زدن
لغتنامه دهخدا
ناف زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ناف بریدن . (برهان قاطع). قطع کردن ناف طفل نوزائیده . (غیاث اللغات ). بریدن ناف نوزاد. بریدن روده ای که از ناف طفل هنگام تولد آویزان است : لیس من اهلک بگوش عالم اندر گفت عقل آن زمان کز روی فطرت ناف من زد مادرم . خاقانی ...
-
پای
لغتنامه دهخدا
پای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون ز تن دست و پای ببرید تا او بخون کیان چو بیدست باشد نبندد میان . فردوسی .وزان چرم کآهنگران...
-
بند
لغتنامه دهخدا
بند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز ...
-
کرم
لغتنامه دهخدا
کرم . [ ک ِ ] (اِ) هر حشره ٔ بری یا مائی و بحری را که به درازی گراید گویند و بغیر آن هم گاه اطلاق کنند. اسم انواعی از حشرات خرد و درشت غالباً دراز و باریک آبی و خاکی و هم آنچه بدین صفت ماند و در معده ٔ آدمی و دیگر جانوران نیز پیدا شود و هم آنچه مردار...
-
ناف
لغتنامه دهخدا
ناف . (اِ) اوستا: نافه ، سانسکریت : نابهی ، نزدیک : نبها (نان ، خانواده )، پهلوی :ناف ، افغانی : نو، نوم ، استی : نَفّا ، بلوچی : ناپگ ، نافگ ، نافَغ ، کردی : ناو (ناف ، درون )، ناو (کَفَل ). نیز در اوستا: نَبا (ناف )، نَپات ، نَپْتَر ، پارسی باستان ...
-
دهل
لغتنامه دهخدا
دهل .[ دُ هَُ ] (اِ) نوعی از طبل و نقاره . (ناظم الاطباء). نام ساز معروف . (غیاث ). عیر. کوس . (منتهی الارب ). طبل . (زمخشری ). سازی معروف و در هندی دهول گویند. (از آنندراج ). تبیر. تبیره . شندف . طبل بزرگ . (یادداشت مؤلف ) : آواز بوق و دهل بخاست . ...
-
سرشت
لغتنامه دهخدا
سرشت . [ س ِ رِ ] (اِ) افغانی عاریتی و دخیل «سریشت » ، «سیریشت » (طبیعت ، مزاج )، «سرش » (سریش ، چسب ، چسبندگی ) = «سلش ، سلخ ، سلشت » . معنی کلمه نزدیک است به :1) «سریش » (بستن ، متحد کردن ، متصل کردن ) قیاس کنید با سانسکریت «سری » (آمیختن ، مخلوط ک...