کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اویزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آویزان
لغتنامه دهخدا
آویزان . (نف ، ق ) در حال آویختگی . || آویخته . معلق . آونگ . آون . دروا. آونگان . دلنگان .- آویزان کردن ؛ آویختن . تعلیق . || جنگ و گریز کنان . گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده . (تاریخ بیهقی ). || مشغول . دست ب...
-
واژههای همآوا
-
آویزان
لغتنامه دهخدا
آویزان . (نف ، ق ) در حال آویختگی . || آویخته . معلق . آونگ . آون . دروا. آونگان . دلنگان .- آویزان کردن ؛ آویختن . تعلیق . || جنگ و گریز کنان . گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده . (تاریخ بیهقی ). || مشغول . دست ب...
-
جستوجو در متن
-
متنوح
لغتنامه دهخدا
متنوح . [ م ُ ت َ ن َوْ وِ ] (ع ص ) چیزی جنبنده ٔ فروهشته ٔ آویزان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جنبان و لرزان و آویزان . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنوح شود.
-
ناویختن
لغتنامه دهخدا
ناویختن . [ ت َ ] (مص منفی ) نیاویختن . ناآویختن . آویزان نکردن .
-
ناویختنی
لغتنامه دهخدا
ناویختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) که آویختنی نیست . که از درآویختن و آویزان کردن نیست . مقابل آویختنی .
-
ملسا
لغتنامه دهخدا
ملسا. [ م ِ ] (اِ) طناب و یا چوبی که بر آن چی__زی آویزان می کنند. (ناظم الاطباء).
-
فروآویختن
لغتنامه دهخدا
فروآویختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) آویزان کردن . آویختن : ازمیان خانه ٔ کعبه فروآویختندشعر نیکو را بزرین سلسله پیش عزی . منوچهری . || آویزان شدن . درآویختن : دو ساعد را حمایل کرد بر من فروآویخت از من چون حمایل .منوچهری .
-
کجه
لغتنامه دهخدا
کجه . [ ک َ ج َ / ج ِ ] (اِ) هر چیزی که نوک آن کج و خمیده باشد. || قلابی که بدان گوشت آویزان کنند. (ناظم الاطباء).
-
کوزآویز
لغتنامه دهخدا
کوزآویز. (اِ مرکب ) هر چیزی که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به کوزه آویز شود.
-
کوزه آویز
لغتنامه دهخدا
کوزه آویز. [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) هرچیز که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء).
-
نشب
لغتنامه دهخدا
نشب . [ ن َ ش ِ ] (ع ص )عَلِق . (از المنجد) (اقرب الموارد). معلق آویزان .
-
نشیل
لغتنامه دهخدا
نشیل . [ ن َ ] (ص ) آویزان و آویخته شده . معلق شده . (ناظم الاطباء). نشل . (شعوری ج 2 ص 388).
-
دلنگان
لغتنامه دهخدا
دلنگان . [ دِ ل َ ] (ص ) دلنگ . آونگان . آویزان . (از برهان ) (از آنندراج ). آویخته . معلق و رجوع به دلنگ شود.